نی توی دستش رو به دهنش نزدیک کرد و مکی بهش زد.
هنوزم داشت نگاهم میکرد،برام عجیب بود،چیزی شده بود که امشب بیشتر از هر وقتی سرگرم تماشا کردنم شده بود؟
لیوان بستنیم رو کنار گذاشتم و سرم رو کج کردم.
_به چی نگاه میکنی؟
+داشتم ستاره های توی چشماتو میشمردم
جلوتر اومد و انگشتش رو سمت چشمم گرفت
+یکی..دوتا..و..چهار تا تاحالا پیدا کردم
خنده ای کردم و دستمو زیر چونهام گذاشتم
_نمیدونستم منم تو چشمام ستاره دارم
آخرین باقی مونده بستنیش رو خورد وچشم هاشو گرد کرد:
+منم؟این ینی کس دیگه ای هم هست که داشته باشه؟
به سادگی شیرینش خندیدم و انگشتم و روی پلک هاش کشیدم
_یکی..دوتا..پنج تا ستاره توی چشمات میبینم پنی سیلین
متعجب به چشمهاش دستی کشید که باعث شد به چهره با مزش خندم بگیره.
باد میومد،هوا داشت پر سوز تر میشد و ما رو صندلی های یه کافه گوشه خیابون نشسته بودیم و تازه بستنی شکلاتیمونو تموم کرده بودیم.
بلند شد و اومد سمتم،دستمو گرفت و گفت:
+بیا..هوا سرده،عاشقی تو هوای سرد بیشتر میچسبه
نمیدونستم منظورش چیه،بخار هوای سرد از بین لب هام بیرون میومد وقتی به تک تک کار هاش و حرفاش میخندیدم.
دنبالش میرفتم و میرفتم،رسیدیم به یک چهار راه،چراغ قرمز بود،ماشین ها ایستاده بودن و تنها عابر های توی خیابون ما بودیم.
وسط چهار راه از حرکت ایستاد
سمتم برگشت
به چشم های عسلیم نگاهی کرد
لبخند کوچیکی زدم.
دو دستم رو گرفت،قدش رو کمی بلند کرد و صورتش رو مقابل صورتم قرار داد
نفسم حبس شده بود و بخار سرما داخل ریه هام یخ میزد
چشم هامو بستم..
و لب هاش رو روی پیشونیم حس کردم
حس کردم تا ابد باید توی همون ثانیه خشک بشم
دنبال کلید استپ بودم اما پیداش نمیکردم
هوا سرد تر میشد
احتمالا چند ثانیه به سبز شدن چراغ باقی مونده بود
چشم هامو باز کردم
و خودمو تنها،وسط چهار راهی پیدا کردم که خیلی سرد بود.
و کسی نبود،تا به عمق چشم هاش زل بزنم و اشک بریزم.
***
تو،توی تصوراتم
خیلی واضح و روشنی
انگار که واقعا اینجایی!
ولی وقتی دستمو دراز میکنم
تو یکدفعه ناپدید میشی..
+انگار این صحنه و این دیالوگ ها تو ذهنم خشکیده بود اگه نوشته نمیشد یجا نمیداشت بخوابم.
+مزخرف شد ولی من هیچ تلاشی برای جمله بندی نکردم اینا انگار عذاب قبل خواب بودن ک باید خالی میشدن.."-"
+فونت بیان باید زودتر درست شه تا تصمیم نگرفتم دست ب تعویض قالب بزنم!
+شب خوش.