۱۴ مطلب در بهمن ۱۴۰۰ ثبت شده است

𝐒𝐮𝐧 𝐝𝐚𝐲

•(=!𝐇𝐁𝐃,𝐦𝐲 𝐬𝐮𝐧•

تولدت مبارک سنجاب کوچولوی پر انرژی")

بی شک یکی از مهم ترین آدمای زندگیمی چون..طوری گاهی خندوندیم که خیلیا نتونستن بخندونن:)

گاهی متعجب میشم که چطوری انقدر پر از حس های خوب و مثبتی؟!

ازت بابت تموم وقت هایی که خنده رو لبام اوردی و نور امید و بهم نشون دادی متشکرم!

تولدت مبارک سانشاین کوشولو♡=")

 

-میدونم خیلی دیره ولی نتونستم طی این دو روز پستی بزارم..

و نمیتونستم این پست و نزارم چون،من زیادی دوسش دارم این پسرو'))

  • ۱۵
    • Chomion
    • شنبه ۳۰ بهمن ۰۰

    ?!Why do you cry

  • ۱۱
  • نظرات [ ۳۰ ]
    • Chomion
    • سه شنبه ۲۶ بهمن ۰۰

    ..𝑻𝒉𝒆 𝒍𝒂𝒔𝒕 𝒕𝒊𝒎𝒆 𝑰 𝒕𝒐𝒖𝒄𝒉𝒆𝒅 𝒚𝒐𝒖

    از خودش متنفر بود
    بیشتر از همه از قلبش انگار حتی نمیتونست صدای قلبشو بشنوه و تنها یه خلع درونش داشت داد میزد 
    شلاق باورن و سرما به تنش میخورد اسمون داشت حال چشمای محکوم به اشک نریختنش رو جبران میکرد
    فقط ارزو میکرد همه چیز همینجا وایسته خسته بود ..
    از حرف زدن از گریه کردن از عاشق شدن از سکوت از داد زدن فقط یه استراحت .
    اما قبلش باید ادامه میداد باید دل عشقشو میشکست
    به قلب شکستش فکر میکرد و همراهش خورد میشد به لبخند های احمقانش فکر میکرد و از خودش متنفر میشد به اخرین حرفش فکر میکرد و....جدی دیگه نباید سمتش میرفت؟
    دستاشو به چشماش کشید اشک خودش بود یا اسمون نمیدونست فقط زار زار صداش توی هوای درد ها و خاطره های شیرینی که حالا تلخ بودن میپیچید 
    "+میبوسمت دارم راستشو میگم
    اون اونجا بود درست کنارش 
    -از کجا بدونم راستشو میگی ؟
    صورت اون بود که بین دستاش نشسته بود میخواست داد بزنه و بگه دور شو ازم فرار کن من فقط میشکنمت اما حیف اونجا کسی صداشو نمیشنید
    +دارم بهت قول میدم میدونی که از دروغ بدم میاد
    "
    +باید ازم دور میشدی باید ازم متنفر میشدی زیادی بد بودم امانتی که بهم داه بودیو شکسم  
    با شنیدن صدای در اهنی سرشو برگردوند 
    باز دیدش چرا باید مدام چیزی که خودش با دستای خودش نابودش کرده بود جلوش رژه میرفت تا خودش هم چند برابر دلی که شکسته بود خورد شه
    جلو تر رفت 
    احمقانه ترین حرفش رو به لب اورد 
    +خوبی ؟
    خودشم میدونست بده خودشم میدونست چقدر درد داره خودشم میدونست عمق زخمی که زده بود چقدره 
    +دستت..درد میکنه؟
    چشماشو از لبای خشکش که روزی با عشق میبوسیدشون حالا پوزخند روش دلشو تاریک تر میکرد میدزدید 
    -نه ولی میدونی به جاش کجام درد میکنه؟میخوای بدونی؟
    میدونست خوب همهشو حس میکرد زره زره دردی که میکشیدو حس میکرد 
    نزدیکی یهویش قلبشو از حرکت نگه داشت نفسش دیگه صدا نداشت بوی زردالو رو از تنش حس میکرد و توی دلش از اینکه از بوسیدنش محرومه زجر میکشید
    -اینجا..اینجا خیلی درد میکنه !پروانه های سیاه توش پرواز میکنن و اواز میخونن باد سرد داخلش میوزه و به جای سرد کردنش میسوزونتش!تاحالاشده با سرما اتیش بگیری؟
    کاش گریه میکرد کاش به اشکاش اجازه ریختن میداد و التماسش میکرد کاش باز عاشقش میشد کاش این اخرین بار نمبود کاش خدا صداشو میشنید
    -نه تو فقط یه چیز بلدی .. باد سرد بودن!
    چشماش نای نگاه پر دردشو نداشت انگار دوتا چشمایی که نگاهش میکردن زره زره جونشو ازش بیرون میکشیدن
    -یک ماه .. یک ماه باد سرد به هرکجای قلبم میدوید و کلبه های رویایی که روزی خودت برام ساخته بودیشون رو ویران میکرد .31 روز برای مردن کافیه نه؟مرگ تدریجی...
    چشماشو بست چیکار کرده بود این همون کسی بود که یروز خودش سانت به سانت تنشو میبوسید و قسم میخورد مراقبش باشه حالا اون با ترک هایی که خودش به روحش زده بود جلویه چشماش بود
    +مجبور بودم تا ازت دور شم چرا نمیفهمی؟
    بی اختیار بلند گفت مخفی کردن شکسته بودنش برایه از ترک هایی که خورده بود سخت بود 
    تن لرزونش رو میدید و چقدر سخت بود نوازش نکردنش
    -چرا ؟چون دوستت ...
    با نگرانی جلویه عشق بی جونش جانو زد دستش رو مشت کرد تا بغلش نگیره تا نگه بیا بریم حتی اگه کل دنیا هم رو سرمون خراب شه من قول دادم میبوسمت قول دام تا همیشه ببوسمت 
    -چون دوستت داشتم؟
    چون نمیخواستم به این روز بیفتیم چون نمیخواسم صدام بجز حرف هایه عاشقانه چیز دیگه به به گوشت برسونه 
    +چون دوستت نداشتم ..برو..
    چون نمیخواستم بشکنمت
    صداها نا واضح بود چرا تموم نمیشد چرا همینجا قلبش نمیستاد تا بیشتر از این هردوشونو نگریونه؟
    باد فریاد میزد و بغض ابر میشکست 
    چقدر شبیه بودن ولی تنها فرقشون این بود که اون حتی نمیتونست گریه کنه حتی نمیتونست از دردی که داره شکایت کنه چون ادم بد داستانشون بود داستان هایی که از صفحه ای به بعد هر دو شخصیتش تنها میشدن 
    از نگاه کردن شرم میکرد از نگا کردن به اشک هایی که خودش باعثش بود متنفر بود
    -نه تودوسم داری..
    "بیشتر از خدا"
    -بار اول که بوسیدیم اونموقع گفتی شگفتی ها هرگز تموم نمیشن 
    " تو تنها شگفتی بودی که حس کردم "
    -بار اول که لمسم کردی گفتی ارامش حاکم جهانه 
    "چه خوش خیال فکر میکردم تا ابد همینطور میمونه"
    -بار اول که شکستیم گفتی بار اخره!
    "تو باعث شدی دروغ گو بشم چرا انقد راحت میکشنی "
    -تو..تو دوسم داری چون بار اول که بوسیدیم چشمات بسته بودن!تو..تو..
    "ولی ای کاش پسم میزدی ونمیذاشتی معتاد شم"
    چه بد که لب هاش بهم دوخته شده بودن 
    +خودت و نشکن و برو..
    دستهای ظریفی که یقشو میفشورد دلش رو بدرد میاورد
    " چرا انقدر دوسم دار اخه ازم متنفر شو من لیاقت اشک هاتو ندارم من لیاقت نگاه ملتمستو ندارم"
    دستایه لرزونشو از یقه چروکیدش جدا کرد بلند شد تظاهر به بی اهمیتی کرد بلند شد و پا روی سینه خودش گذاشت 
    یه روزی توی باورن میرقصدن و حالا عزای قلب های مردشون رو میگرفتن
    +میشه برای اخرین بار..بغلت کنم؟میشه برای اخرین بار ..تن خیس و سردتو حس کنم؟
    چقد قلبش وسط این همه درد برای این جمله بیتاب شده بود
    اگر بغلش میکرد شاید نمیتونست بره شاید نمیتونست به اخرین بار راضی شه از همین کلمه اخرین متنفر بود 
    برگشت و منتظر ایستاد 
    دستایی که تنشو به اغوش کشیده بودن رو حس میگرد و گلوش درد میگرفت بوی زرد الو رو میشنید و دلش تنگ میشد 
    تن معشوق دل شکستشو نوازش میکرد و دعا میکرد بتونه بهش بفمونه کل امروز به جز نوازش هاش دروغ بود 
    نمیخواست دل بکنه و نمیتونست تا عبدی که قولشو داده بود به اغوش بکشتش نیمتونست بوشو نفس نکشه و زنده بمونه میدونست امشب میمیره 
    من رفتم و حالا هر شب با فکر شب مرگم میگذرونم هیچ وقت نمیفهمی چقدر شکستنت درد داشت ما از هم جداییم و من هر روز بیشتر عاشقت میشم ادما میگن دیوونه شدم ولی من هرشب باهات میخونم جوری که قبلا با هم میخوندیمش توهنوز پیشمی 
    به امید مرگ زیبای من

    ****

    :𝐋𝐚𝐬𝐭𝐞𝐬 𝐥𝐞𝐭𝐭𝐞𝐫𝐬

    R.
    تنها ترس زندگیم 
    تو برایه من مثل شیشه شکننده بودی
    لمس کردنت برام ممنوع بود از دور نگاه کردنت دردناک
    ایکاش شراب بودم تا بودن شکستنت به اغوشت بشینم ولی نیستم 
    اگر لمست میکردم نه تنها تو میشکستی بلکه خودم هم با تکه هات زخم میشدم
    داستان ما این بود 
    یا هیچوقت
    یا تا عبد با درد 
    A.
    تو اونجا بودی اون بالای بالا دستم به تو نمی‌رسید اما....دلم میخواست برسه.
    لمست کردم و با بی جنبگی بهش وابسته شدم.
    تو کاغذ بودی سفید و پاک بی آلایش اما دستمو بریدی!
    دستمو بریدی ، اشکمو ریختی، قلبمو شکستی هرگز ندیدی اما با اینکه قطره کوچکی از عشق هایی که میورزیدن بودم اما....تو برای من خورشیدم بودی قلبمو گرم میکردی با کوچیک ترین توجهی که بهم میکردی قلب بی جنبه کوچیکم لبخند میزد!
    نبودت....منو آزرده میکرد زود وابستت‌ شدم و عاشقت شدم

    پ.ن۱:این پست رو یادتونه؟این ادامه اونه! فقط اینو بدونید که من ننوشتمش دقت کنید،من اصلا اینو ننوشتم خب؟ این کار یکی از دوست هامه..ادامه داد قبلی رو ولی این بار از زبون اون عاشق بی رحم!:)خودم خیلی دوسش دارم..

    پ.ن۲:اون نوشته های آخر هم خودش نوشته،آخرین نامه هاشونه...

    پ.ن۳:با همون آهنگ پست قبلی خونده شه حوصله نداشتم آپ کنم"-"

  • ۱۰
  • نظرات [ ۱۲ ]
    • Chomion
    • دوشنبه ۲۵ بهمن ۰۰

    ..𝙎𝙩𝙖𝙮 𝘼𝙡𝙞𝙫𝙚

     

     

    لطفا زنده بمون..!

    یادم نمیاد  از کجای کار همه چیز خراب شد

    درحالی که خودمو تو یه اتاق کوچیک مخفی کردم

    زمزمه میکنم..

    تاریکی تنها دوست منه

    دستمو برای کمک گرفتن دراز میکنم

    من چمه؟

    اتاق با خون رنگین شده

    لطفا یه نفر منو نجات بده

    تو نور مهتاب مخفی شدم..

    درسته،چیزی به اسم معجزه وجود نداره

    ولی من خواسته زیادی ندارم!

    تو نور مهتاب مخفی شدم..

    آرزو های من با امید های بزرگ خیلی فاصله دارن

    ولی فکر نمیکنم بتونن اونطوری بمونن

    وقتی به پایان این شب طولانی برسیم،

    انگار که با چشمان باز توی کابوس پرسه میزدیم

    به خودم گفتم:

    معجزه ها وجود ندارن!!

    اما اون کلمات 

    مثل یه معجزه به من رسیدن:)

    [!..𝒮ℴ 𝓅𝓁ℯ𝒶𝓈ℯ 𝓈𝓉𝒶𝓎 𝒶𝓁𝒾𝓋ℯ]

     

    +این آهنگ لعنتی.‌.قلبمه..ولم کنید اصن بای!

    چرا انقدر با قلب من بازی می‌کنه این لعنت بهشششششش")))))

     

  • ۲۲
    • Chomion
    • شنبه ۲۳ بهمن ۰۰

    یه افسانه خیلی زیبا"

    یه افسانه هست که میگه:

    کسایی که موهاشون فرفریه،تو زندگی قبلی وقتی خواب بودن،معشوقشون موهاشون رو دور انگشت هاش می‌پیچیده و با عشق بهشون خیره میشده.

    شاید حرارت اون نگاه زیاد بوده که موج موها به حالت اول برنگشته:")

    شاید این افسانه به چشم خیلی ها مسخره بیاد ولی واقعا جزو افسانه های مورد علاقمه...خیلی زیباست")

    میدوستمش. 

    پ.ن:نام اثر:موهای چومی بعد از حمامxD

    پ.ن۲:البته موهام در حالت عادی هم همینقدر موج دار و فره ولی وقتی از حموم میام طوری فر میشه که شونه توش میشکنه")xDD

    پ.ن۳:از وقتی این افسانه رو شنیدم دیگه از موهای فرم بدم نمیاد😭😂کدومتون موهای فر یا مواج دارن؟

    پ.ن۴:ب کامنت ها جواب میدم..فقط بزارید گشادیم تموم شه پلیز

  • ۹
  • نظرات [ ۴۶ ]
    • Chomion
    • پنجشنبه ۲۱ بهمن ۰۰

    شاید یه چالش

    اهم اهم..هااای:>

    داشتم پیش پاتون تو پینترست ول میگشتم استایل های مختلف رو نگاه میکردم(و عر میزدم)بعد یهو یه چیزی به ذهنم رسید

    گفتم چی میشه هرکی یه کلیپ برای خودش درست کنه با استایل ها!یه کلیپ که وایبشو توصیف کنه

    به چ استایل علاقه دارید یا وایبتون کدوم استایله؟عکس های اون استایل رو جمع کنید باهاش یه مجموعه درست کنید حالا در قالب کلیپ یا عکس یا هرچی و پستش کنید:">

    بنظرم خیلی جذاب میشه

    اینطوری بقیه هم میتونن وایبتون رو بفهمن

    این یه نوع ترند یا چالش یا هرچی شما بگیده 

    ببینم چ میکنید")

    درضمن،منبع فراموش نشه"-"والا،ترنده دیگه باید منبع داشته باشه=-=

    *بالا آوردن کف و خوننننننن*

  • ۹
  • نظرات [ ۱۹ ]
    • Chomion
    • چهارشنبه ۲۰ بهمن ۰۰

    چهارراه

    نی توی دستش رو به دهنش نزدیک کرد و مکی بهش زد.

    هنوزم داشت نگاهم میکرد،برام عجیب بود،چیزی شده بود که امشب بیشتر از هر وقتی سرگرم تماشا کردنم شده بود؟

    لیوان بستنیم رو کنار گذاشتم و سرم رو کج کردم.

    _به چی نگاه میکنی؟

    +داشتم ستاره های توی چشماتو میشمردم

    جلوتر اومد و انگشتش رو سمت چشمم گرفت

    +یکی..دوتا..و..چهار تا تاحالا پیدا کردم

    خنده ای کردم و دستمو زیر چونه‌‌ام گذاشتم

    _نمیدونستم منم تو چشمام ستاره دارم

    آخرین باقی مونده بستنیش رو خورد وچشم هاشو گرد کرد:

    +منم؟این ینی کس دیگه ای هم هست که داشته باشه؟

    به سادگی شیرینش خندیدم و انگشتم و روی پلک هاش کشیدم

    _یکی..دوتا..پنج تا ستاره توی چشمات میبینم پنی سیلین

    متعجب به چشمهاش دستی کشید که باعث شد به چهره با مزش خندم بگیره.

    باد میومد،هوا داشت پر سوز تر میشد و ما رو صندلی های یه کافه گوشه خیابون نشسته بودیم و تازه بستنی شکلاتیمونو تموم کرده بودیم.

    بلند شد و اومد سمتم،دستمو گرفت و گفت:

    +بیا..هوا سرده،عاشقی تو هوای سرد بیشتر می‌چسبه 

    نمیدونستم منظورش چیه،بخار هوای سرد از بین لب هام بیرون میومد وقتی به تک تک کار هاش و حرفاش میخندیدم.

    دنبالش میرفتم و میرفتم،رسیدیم به یک چهار راه،چراغ قرمز بود،ماشین ها ایستاده بودن و تنها عابر های توی خیابون ما بودیم.

    وسط چهار راه از حرکت ایستاد

    سمتم برگشت 

    به چشم های عسلیم نگاهی کرد

    لبخند کوچیکی زدم.

    دو دستم رو گرفت،قدش رو کمی بلند کرد و صورتش رو مقابل صورتم قرار داد

    نفسم حبس شده بود و بخار سرما داخل ریه هام یخ میزد

    چشم هامو بستم..

    و لب هاش رو روی پیشونیم حس کردم

    حس کردم تا ابد باید توی همون ثانیه خشک بشم

    دنبال کلید استپ بودم اما پیداش نمیکردم

    هوا سرد تر میشد

    احتمالا چند ثانیه به سبز شدن چراغ باقی مونده بود

    چشم هامو باز کردم

    و خودمو تنها،وسط چهار راهی پیدا کردم که خیلی سرد بود.

    و کسی نبود،تا به عمق چشم هاش زل بزنم و اشک بریزم.

    ***

    تو،توی تصوراتم 

    خیلی واضح و روشنی

    انگار که واقعا اینجایی!

    ولی وقتی دستمو دراز میکنم

    تو یکدفعه ناپدید میشی..

     

    +انگار این صحنه و این دیالوگ ها تو ذهنم خشکیده بود اگه نوشته نمیشد یجا نمیداشت بخوابم.

    +مزخرف شد ولی من هیچ تلاشی برای جمله بندی نکردم اینا انگار عذاب قبل خواب بودن ک باید خالی میشدن.."-"

    +فونت بیان باید زودتر درست شه تا تصمیم نگرفتم دست ب تعویض قالب بزنم!

    +شب خوش.

  • ۱۲
    • Chomion
    • چهارشنبه ۲۰ بهمن ۰۰

    وان مین

    Click

    اینجا اگه میشه و میتونید فالو بشه تا شب پنجاه تا شه خدا خیرتون بده")

    +کامان فقط ۷ نفر دیگه..حداقل ۵۰ تا بشه دیگه نه؟

    همینطور اینو 

    کلیک

    اینم ۵۰ تا شه اگه میشه آفرین"-"

    • Chomion
    • سه شنبه ۱۹ بهمن ۰۰

    آرزو؛

    00:00

    برای قلب های مرده آرزو کردن معنایی نداره

    عجیبه که قلب مرده‌ی یه ستاره‌ی آرزو چطور میتونه دوباره زندگی کنه..

    اگه میشد اسمت رو زندگی‌ انتخاب میکردم

    زندگی دوباره برای ستاره‌ی آرزو یا..مرگ!

    امشب اولین شبیه که من آرزویی دارم.. 

    ستاره های آرزو نباید آرزویی داشته باشن ولی من با تو آرزو کردن و یاد گرفتم زندگی کوچک من

    امشب

    برای روح هامون دعا میکنم..تو حتی دعا کردن رو هم بمن یاد دادی!

    پس امشب..به ستاره‌ی آرزویی نگاه میکنم که شاید مرده باشه ولی بیا با نور امید و عشقمون زنده‌اش کنیم

    بیا بهش نگاه کنیم و برای روح هامون آرزو کنیم

    آرزوی تو نمیدونم چیه ولی من؟آرزو میکنم روزی برسه که روح هامون توانایی جدا شدن از هم رو نداشته باشن!

    وقت کمه..

    چشمامو میبندم 

    سه شماره میشمارم

    نفس عمیق میکشم

    از بین تک تک آرزو های توی دریای پر تلاطم ذهنم 

    تورو انتخاب می‌کنم

    حالا تصمیممو گرفتم!

    من تورو آرزو میکنم:)

    حتی اگه بر آورده نشدنی ترین آرزوی جهان باشی؛

     

     

    راستی..بیاید آرزو کنید:")هر آرزویی ک دارید.

     

  • ۷
  • نظرات [ ۶۶ ]
    • Chomion
    • جمعه ۱۵ بهمن ۰۰

    اگه ازش متنفری

     

    -•!I hate you•-

     

    ای کاش کسی روزی فاز چومی را کشف کند..

    از گذاشتن این پست پشیمون میشم ولی..آی دونت گیو ع فاکXD

    خب..ببینید زشت ها  قشنگ های من،من هیچگونه تقصیری ندارم اوکییی؟

    این ایده شخمی رو سلین بچ و bro عزیزش انداختن تو ذهن من بمن چه اصن 

    بیخیال حالا..

    پست قبل خیلی صافت و جینگولی مینگولی بود و بسی صافت شدیم و این وسط موجب اسهال استفراغ عده‌ای هم شدیم *چپ چپ به سلین و ونته نگاه می‌کند و فحش می‌دهد

    ولی خب همیشه که نباید رمانتیک بود!گاهی باید تکانی به خود داد..دست هارا بلند کرد،انگشت ها را باز کرد،و از بین آنها وسط ترینشان را برگزید و با مهر فراوان کرد درون چشمان شهلای اون گوساله‌ای ک ازش متنفریم نه؟پس...

    خطاب به کسی که ازش متنفرید حرف بزنید،هرچی میخواید بگید.(فقط نزاکت و ادب رعایت شه اینجا بچه داریم،بی ادبی ببینم برخورد جدی میکنم خانومم)

    مثل همیشه ناشناس هم میتونید تلاوت کنید سخنان گوهر بارتون رو

    قشنگگگ خالی شید هاااxD

    و میدونم که پشیمون میشم..ولی بیخیال میخوام یکم بخندم سووووو 

    این شما و این کسایی ک ازشون متنفرید،ابراز علاقه کنید^-^

    یونگی درونتان را بیدار کنید و اینا..

    فایتینگ')♡

     

     

     

  • ۱۰
  • نظرات [ ۱۶۴ ]
    • Chomion
    • سه شنبه ۱۲ بهمن ۰۰
    ..𝐼'𝑣𝑒 𝑏𝑒𝑒𝑛 𝑡𝑟𝑦𝑖𝑛𝑔 𝑎𝑙𝑙 𝑚𝑦 𝑙𝑖𝑓𝑒
    𝑡𝑜 𝑠𝑒𝑝𝑎𝑒𝑎𝑡𝑒 𝑡ℎ𝑒 𝑡𝑖𝑚𝑒
    𝑖𝑛 𝑏𝑒𝑡𝑤𝑒𝑒𝑛 𝑡ℎ𝑒 ℎ𝑎𝑣𝑖𝑛𝑔 𝑖𝑡 𝑎𝑙𝑙
    ...𝑎𝑛𝑑 𝑔𝑖𝑣𝑖𝑛𝑔 𝑖𝑡 𝑎𝑙𝑙,𝑦𝑒𝑎ℎ
    ••••••••••••••••••••••••
    دست های مرا بگیر..به تو قول خواهم داد که رهایش نکنم!
    دست هایم را بگیر تا شاید بتوانیم باهم میان کوهستان های افسانه‌ای که از آنها در کتاب هایمان یاد شده قدم بزنیم.
    دست هایم را رها نکن تا شاید بشود به تو لذت راه رفتن میان دشت بنفشه ها را هدیه بدهم؛
    دست های مرا بگیر،می‌دانم سردی‌شان ممکن است آزارت بدهد اما لطفا دستانم را بگیر تا تورا تا زیر باران بکشانم و آواز قطره هارا برایت بخوانم..
    میدانم کمی خسته و آشفته ای،اما دستانم را بگیر،آنهارا گرم نگه میدارم تا خستگی ات را در کنند!
    دست هایم را که بگیری،قول می‌دهم تورا به دیدار زندگی ببرم
    نجوای بی پروا را در گوشت زمزمه میکنم و با آن برایت میرقصم تا ببینی دیدار با زندگی به همین آسانیست!..بیا تا برقصیم در یک یک چهار راه های پاریس،بیا در قایق های پارویی ونیز عکاسی کنیم،به من فرصت بده که دنیایم را نشانت دهم؛
    آسان است..
    بیا دستانم را بگیر،این خدا به تو یک زندگی بدهکار است غریب آشنا:)♡
    •••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
    خوش آمدید،اینجا متعلق به انسانیست که گه گاهی شاید بتواند با یک لیوان شربت توت فرنگی شما را به سفر های دور و درازی ببرد!シ︎
    لطفا در اینجا،هرچه نقاب برای خود ساختید را در هم بشکنید و خودتان باشید..
    ورودتان را به دنیایی گاه کهکشانی،گاه بارانی و گاهی کوهستانی خوش آمد میگویم
    《لطفا پیش از ورود خود را در قسمت معرفی،معرفی نمایید!》
    کلمات کلیدی
    Hb