من عاشق وقت هایی میشم که میتونم روی صندلی چرمی گوشه اتاق بشینم درحالی که نگاهشون میکنم لبخند بزنم
لبخندم پر از لذت و خوشیه
اما چرا؟
شاید چون من عاشق اینم که وقتی دارن راجب احمقانه ترین کلیشه ها،مزخرف ترین بحث ها و بی ارزش ترین اتفاقات حرف میزنن نگاهشون کنم و به این نتیجه برسم که هنوز هم موجودات مغز فندقی ای به نام انسان هایی که فقط زندگی خودشون رو میبینن توی این دنیا وجود دارن!
زیبا به نظر میرسه
درحالی که حتی از یک نقطه هم در برابر این دنیا کوچکترن،غرور و تکبر عظیمی توی قلبشون ریشه کرده
قشنگ به چشم میاد
با وجود اینکه میدونن هیچی نمیدونن،قاضی میشن
به چشم من اینا زیبا به نظر میرسن!
که هنوزم این موجودات وجود دارن تا آدمای مفید به چشم بیان
اونا مثل به تفریح به چشم میان
یه تفریح جالب و خنده دار
حرفاشون،کاراشون،همه چیزشون برام جالبه..
مثل یه کتاب با یه جلد رنگارنگ و قشنگ،اما یه داستان حوصله سر بر و مزخرف.
روی صندلی گوشه اتاق نشستم و بهشون چشم دوختم
و زیر لب زمزمه میکنم:
"زیبا به نظر میاد!"
پ.ن:میخوام قالبو عوض کنم یه چند وقت دیگه..اگه ایده ای دارید برای رنگش بگید:^)