خب خب من تصمیم گرفتم این چالش آنیما رو انجامش بدم و اینا،و تا تموم بشه احتمالا پست دیگه ای ب جز انجام این چالش ندارم چون نمیخوام ستارم مدام روشن شه حس میکنم رو مخه.
"روز اول"
خیلی دوست دارم اینو حقیقتا"-"
فکت ها:
آخه من هیچ فکت جالبی از خودم ندارم هیچیم جالب نیست خدایااا1.دندون نیشام عین خون آشاماعن
2.زیاد گم میشم معمولا،بچه بودم زیاد اینور اونور جا میموندم و گم میشدم و هنوزم همینه.
3.تاریخ تولد و حتی ساعت ب دنیا اومدنم،با داداشم یکیه"---"
4.چیزای شیرین خیلی اذیتم میکنن و حالمو بد میکنن و همیشه باید خیلییی کم بخورم معده درد میگیرم"/و در کل بیشتر تمایلم به چیزای ترشه..")
5.از لباس های تنگ و جذب متنفرم و عاشق استایل های گشادم،اغلب هم زیاد پیرهن و لباس های بابامو میپوشم...xD
6.میتونم برقصم و عشوه ریختن رو بلدم ولی خجالت میکشم"|
7.حفظیاتم از ریاضی و چیزای دیگم خیلی بهتره و میتونستم تو انسانی و اینطور رشته ها موفق باشم احتمالا
8.اولین داستانی که تو زندگیم نوشتم به کلاس سوم برمیگرده که نفر اول شدم و براش جایزه هم بردم و ب شدت هم لذت بردم این یه خاطره خیلی قشنگه برامT--T
9.از لباس زیر بدم میاد و ب خودم باشه هرگز نمیپوشم توش میخوام خفه شم.."||||
10.عاشق عروسکم اصن میمیرم برا عروسک..از این عروسک پولیشی های نرمالو"))))وای..
11.درونم پر از احساسه ولی مدل و چهرم بی احساسه و این یه عذابه برام حقیقتا،چون ملت اینطوری فکر میکنن بی احساسم"-"
12.چال لب دارم"-"(مود ملت:واااای چقد جالب،خو ب عنمون:|xD)
13.شباهت زیادی به جودی آبوت دارم حتی از لحاظ فیزیک بدنی،پاهام عین همون درازه و لاغر هم هستم جیغ جیغوام هستم صدامم بلنده و کلا خیلی احساس نزدیکی خاصی بهش دارم..xD
14.بچه که بودم همیشهههه هر فیلم یا کارتونی که میدیدم،سریع میرفتم عین همون شخصیت ها لباس میپوشیدم اداشونو در میاوردم،ینی ب طرزی کپی خودشون برخورد میکردم که پشمای مامانم کز میخورد😔😂
15.و در آخر..من تو ریل و دنیای واقعی جدن کیوت و صافت و گوگولو و اینا نیستم و به شدت عصبی و بی حوصله و خیلی چیزم..ینی اصلا نمیشه بهم گفت کیوت عنم عنننxD")
پ.ن:چه فکت های جالبی شدن اصن اوف"|
روز دوم
معنی و چیز خاصی پشتش نیست درواقع.این اسم رو خیلیی وقت پیش،حتی از یک سال بیشتر،روش گذاشتم،و خب چون عاشق کهکشان و ایناعم این شد اسمش.ینی کهکشانی که برای منه:")
روز سوم
حیوون خونگی ای ندارم.
روز چهارم
دقیق و منظم نبودنم.من واقعا برام اهمیتی نداره یه سری چیزا و اصلا متوجه نمیشم چرا باید انقدر بهشون اهمیت بده آدم و الکی خودشو خسته کنه وقتی چیزای پر اهمیت تری وجود داره.. :" مثلا من واقعا برام آنچنان عجیب و یا مهم نیست که وقتی از حموم میام حولم دو روز رو در کمدم آویزون باشه یا کتابم تو قفسه نباشه و روی میز افتاده باشه یا اینکه فلان حرف رو ب فلانی چرا زدم و اینا،ولی متاسفانه مامانم خیلی ب این چیزا اهمیت میده و نصف دعوا هامون سر همینه..xDسخت نگیرید واقعا"-"
روز پنجم
الان منی که هرجا میرم n تا عکس میگیرم از اون مکان چی بگم آخه ب این سوال..
عب نداره اونایی ک دوست دارمو میزارمx
پ.ن:چون چند روز نبودم و عقب افتادم این چهار روز رو باهم گذاشتم.
روز ششم
من عاشق هارلی ام..سوپر قهرمان عصاب نمیشه؟:"
اگه حساب نمیشه پس...بتمن"-"جذابه بنظرم استایلش.
روز هفتم
فکر کنم سه روز عقب بودم ن..؟ب هر حال میزارم
روز هشتم
1.یکم از تنبل بودنم کمتر شه..
2.درسامو درست و عین آدم بخونم و کار عملی هارو بهتر انجام بدم
3.خواب و خورد و خوراکمو ردیف تر کنم چون جدن دارم نابود میشم
4.مهارت کمتر محل دادن ب هر بزی رو یاد بگیرم و بلد شم بگم نه!
5.درست برنامه ریزی بتونم بکنم با اینکه برنامه ریزی اصلاااا تو خون من نیست..
6.بتونم بازم بنویسم،میدونید چند وقته ننوشتم؟دلم تنگ شده خب:)
7.و در آخر،این ماهم تموم کنم و زنده بمانم
روز نهم
افتخار..تو روز های اخیر راستش فقط دارم گند میزنم"-"
نمیدونم..روز های اخیر رو نمیدونم ولی شاید از اینکه تو بدترین شرایط روحی و جسمی تونستم خودمو هندل کنم و کنترل کنم و در اون شرایط فوق وحشتناک تونستم دست چند نفر دیگه رو هم بگیرم و بهشون کمک کنم و رفتار خوبی داشته باشم برام یکمی باعث افتخار باشه..
علاقه ای ب گفتنش ندارم ولی خب چهارشنبه روز ب شدت شخمی ای برای من بود توی مدرسه و ب دلایلی دو بار از سر کلاس جلوی چشم همکلاسی هام بخاطر اشکی شدن چشام رفتم حیاط و برگشتم و یک بار هم تو بغل دوستم بودم دقیق ک این اتفاق افتاد و خب..نزاشتم کسی بفهمه..xDپس شاید ب قدرت تحمل خودم و تنهایی اوضاع رو ردیف کردن بتونم یکم افتخار کنم¿
روز دهم
با اختلاف زیاد سخت ترین سوال..نمیتونم انتخاب کنم آقاااTT
وقتی ناراحتم،و همچنین این (دلم خواست دوتا بگم اصن!نصف آهنگای من چیزایین ک آدم وقتی ناراحته باید گوش بده چطوری انتخاب کنم خب=-=)
وقتی بی حوصله ام، و بازم باید دوتا بگم.. اینم هست")این فاکینگگگگ موده!
روز یازدهم
سخت شد..
این دقیق من و اون بچیمxDحتی از لحاظ استایل ولی خب بیشتر از لحاظ قد..اون درازه منم")xDD
روز دوازدهم
خب..زمستون پارسال بود؟درسته،زمستون بود که من خیلی اتفاقی و یهویی سر از یه وبلاگ در آوردم ک برا بنگتن بود و اینا و اون اولین دیدارم با بیان بود احتمالا ولی خب اونموقه نمیدونستم اون وبلاگ برای بیانه و اینا..xDبدون اکانت توش میچرخیدم
بعدش گذشت و اسفند اومد،اخرای اسفند بود که تو گوگل زدم فیکشن دزیره خواستم ببینم میشه از سایتی جایی دانلودش کرد یا نه،در ب در دنبالش بودم،رفتم پایین تر دیدم تو یه سایتی اسم فیک دزیره خودنمایی میکند.من زدم روش و از کجا سر در اوردم؟وبلاگ یومیکو"))!یومیکوی عزیز..خب اونجا بود که فهمیدم او یص این وبلاگ برا بیانههه
اکانت نداشتم و نمیتونستم برم خصوصیش رمز فیک رو ازش بگیرم*اشک
دزیره رو تو اون لحظه بیخیال شدم با دیدن قالب فوق العادش،آرشیو ستاره ایش،و حرفای قشنگش..من کل مطالب اون وبلاگ رو درو کردم🙂✊😂عاشقش بودم ب معنای واقعییییییTTبهترین وبلاگی بود ک تو عمرم دیدم و زیادی اکلیلی بود..یه روز تو پیوند هاش یه مطلبی دیدم اونم راجب دزیره بود
زدم روش و از کجا سر در اوردم؟
آلااااا !
آلای قشنگم:")چرا انقدر یومیکو و آلا برام خاصن؟دلیلش همیناست. وبلاگ یومیکو و آلا شد پاتوق من")اونموقه قالب آلا اگه اشتباه نکنم فکر کنم آبی بود..
و بقیه بیان رو هم از طریق پیوند های این دوتا شناختم و پیدا کردم:')و دیگه فروردین بود ک تصمیم گرفتم اکانت و وب خودمو بزنم-
و از فروردین تا تیر بی مصرف افتاده بود وبم..XD
تا اینکه ۲۶ تیر اولین کامنتمو تو وب کوین دادم وای اینو هرگززز یادم نمیره و خوشحالم که روز بعد از تولدم رسما وارد بیان شدم تا هرگز یادم نره این تاریخو. اونموقه جدن سم بودم هیچی از بیان نمیدونستم گاددددxD
و خب اولش واقعا دلیل خاصی برای وبلاگ داشتن نداشتم،حتی نمیدونستم توش قراره چ غلطی کنم"-"فقط با خودم گفتم ک حتما وبلاگ نویسی چیز جالبیه و باید امتحانش کنم"-"
روز سیزدهم
میدونی؟تو متولد شدی برای عذاب دادن من و خب کنچانا یه روز منم حقمو میگیرم یونو؟دارم تلاش میکنم زنده بمونم زیر فشار حرف هات و مطمئن باش ک میمونم!
و میخوام بدونی حرفات اعتبارشونو دارن از دست میدن:)
روز چهاردهم
حقیقتا خیلی گشتم ولی نتونستم هیچ عکسی پیدا کنم که شبیه ما باشه"|
شما خودتون اینی ک میگم رو تو ذهنتون تصویر سازی کنید:
یه خانواده نه چندان صمیمی و جالب که هیچ کاری ندارن بهم در طول روز"-"همینxD
روز پانزدهم
اولی:21st century girls_BTS
دومی:Mikrokosmos_BTS
سومی:Still with with you_Jungkook
چهارمی:Girls like us_Zoe wees
پنجمی:Love_finding hope
شیشمی: Slumber party_Ashnikko&princess Nokia
هفتمی:Fire on Fire_Sam smith
هشتمی:Six feet under_Billie Eillish
نهمی:Eyes blue(اسم خواننده اینو نمیدونم راستش فکر کنم کاور باشه آهنگه،اسم طرف هم فکر کنم Franz vasilic باشه)
دهمی:The feeling_Justin Bieber&Halsey
روز شانزدهم
چه گیری ام داده به عکس گااااد😂😭
نمیدونم چرا عکسایی ک توشون قیافم معلوم نیست رو بیشتر دوست دارم:"
روز هفدهم
نمیدونم..ولی شاید دلم بخواد یه روز جای یه مربی مهد کودک باشم مثلا:")
بازی کردن با بچه هارو خیلیی دوست دارم خیلی!
شاید هم دلم بخواد جای یه آیدل کیپاپ باشم ببینم چطوریه"-"
روز هجدهم
خب..فعلا که دلم میخواد بتونم امتحان های خرداد رو درست عین آدم بدم نشه مث پارسال که نابود شدم سرش..بعدشم تابستون بتونم یجا برم سر کار به امید خدا
و در کل بتونم تو این رشته ای که رفتم موفق باشم چون..منت زیاد سرمه سرش
و بعد از اون..دلم میخواد یکم سر و سامون بدم به روز هام
بتونم اونقدری دقیق و قوی باشم که بفهمم اسم احساساتم چین
به یکی بتونم کمک کنم که برگرده به روز های قشنگ زندگیش..این مهم ترینشونه احتمالا("
و در کل..زندگی آزاد و پر آرامش تری داشته باشم.
روز نوزدهم
من واقعا لقب ها و یا اسم های مستعار خاص و زیادی ندارم"/
چومی: که خب اینو خودم انتخاب کردم اصلش میشه چومیون.و حتی مطمئن نیستم اسم درستی باشه،ولی اگه تلفظش و درست گرفته باشم معنیش میشه نورانی.که یکی از دوستام هم چو صدام میزنه مخفف رو دوباره مخفف کرده😂
جودی: اینو هم یکی از همکلاسی هام صدام میزنه به دلیل اینکه عاشق جودی آبوتم و از نظرش شبیهش هستم
ساکو: سمسننسنسنسنسنشش اینو مامان مانیا صدام میزنهTTکجا برم از دست این بشر؟TTمعنیش هم میشه شکوفه")میخوام بمیرم برای این یکی..
گامجه: اینو مین الی صدام میزنه،درواقع تو همون دیدار اول اینو بهم داد که پشمامم ریخت"))))معنیش هم گمون کنم اگه یادم نرفته باشه بشه حس خوب.برای این یکی هم میخوام بمیرمممم
ننه بزرگ خر ماهی: اینوووو لیل بیشرف بهم میگه😂😭😭بهش گفته بودم ماهی ام و زود یادم میره همه چیزو،بعد از اون ب بعد اومدم دیدم خر ماهی صدام میزنه بیشرف=-=
ایری:اینووووو...پریا برام گذاشت")))))میخوام باهاش رگ بزنم متوجهید؟؟؟البته چند تا اسم آورد برام گفت یکیو انتخاب کن منم اینو کردم-معنیش هم میشه یاس")
خیلی دوسش دارم اینو خیلی..
و خب بقیه چیزایی که باهاشون سیو شدم و یا صدا زده میشم از سمت سولمیت گرامیه که نمیشه بهشون گفت لقب یا اسم مستعار"-"
کلا گفتم که،زیاد اسم مستعار خاصی ندارم،امیدوارم یادم نرفته باشه چیزی رو
روز بیستم
این چه سوال بی شرمانه ایه تو خجالت نمیکشی؟...=-=
آممم خب..منم مث مامانم اسم شخص خاصی رو نمیگم ب جاش خصوصیت هایی که باید داشته باشه رو میگم.
خب این طبیعیه که هممون دلمون میخواد کنار کسی باشیم که درکمون کنه،حتی اگه دنیا هم خواست به آخر برسه کنارمون باشه و اینا..و خب منم همینو میخوام
کسی که من در آینده خودمو باهاش میبینم دقیقا نقطه مخالف همه نکات منفی زندگیمه
کسی باید باشه که حتی اگه زندگیم از هم پاشیده باشه و هیچی برام نمونده باشه،با وجود اون توی زندگیم به همه بگم نه من خوشبختم و زندگی هنوز قشنگی های خودشو داره!
کسی باشه که بدونه من با چی خوشحال و با چی بهم ریخته میشم.کسی که حتی از بین خنده ها و نقش بازی کردنامم غمامو بکشه بیرون و بفهمتشون
کسی که کنارش هر لحظه برام زندگی کردنی باشه.زندگی کردنی ینی چیزی که با تموم وجودت دلت میخواد لمسش کنی و زندگی کنیش..
کسیه که از غم هام خسته نشه،از غم هاش خسته نشم،عشق که فقط به خوشی و شادی نیست.طرف باید شونه هاش محکم باشه واسه هر باری که سرت با خستگی روشون میوفته
کسیه که برخلاف چیزای دیگه که زود ازشون خسته میشم همیشه برام تازگی داشته باشه،هرروز جدید تر از روز قبل باشه
کسی که حتی اگه روزی نتونم کنارش باشم بازم به هوای اینکه زیر یه آسمونیم نفس بکشم بخاطرش و اون هم همینطور باشه..
درک داشته باشه،با همه اخلاق های عجیب و خوب و بدم بسازه،بشه کسی که میتونه کنترلم کنم
من چیزی ازش نمیخوام جز آرامش..بیشتر از هر چیزی به آرامش نیاز دارم
باید کسی باشه که غرق شم توی جادوی کلماتش،دلم میخواد غرق شم تو عمیق ترین دریای دنیا گاهی،باید بتونه این کارو بکنه..
کسی باشه که من تا ابد بتونم از کوچیکترین چیز هاش هم داستان بنویسم..
چیزایی که من میخوام سادهان،دلم میخواد دستشو بگیرم،بریم به دور ترین سرزمین ها،باد بپیچه لای موهامون،زیر بارون سرما بخوریم،جلوی آتیش سیب زمینی آتیشی بخوریم،براش از ستاره ها و فضا تعریف کنم،برام قصه بخونه،و من اون لحظه حس کنم که حتی از مرگ هم نمیترسم..
روز بیست و یکم
ویمین همیشه منو خوشحال میکنن..و براش دلایلی دارم که حالا بیخیال اونا،ولی این دوتا سولمیت گوگولی و دوست داشتنی همیشههه منو یاد کلمه شادی میندازن")
روز بیست و دوم
وای خیلی سوال سختیههه
جوابشو هم میدونم و هم نمیدونم
خب..صددرصد نوع نگرشم شاید؟و عقایدم
نگرش و عقاید من شاید در نگاه اول ساده و مثل بقیه بیان ولی واقعا چیزایی که از زندگی میخوام و طوری که دوست دارم زندگی کنم و نگرشم فرق داره با بقیه.هنوزم دنبال یکی ام که مثل خودم فکر کنهTT😂
و شاید اینکه من هم آروم و ساکتم و هم وحشی و شلوغ و سرسام آور")XD
و خب کلا انسان ها باهم متفاوتن دیگه.."-"
روز بیست و سوم
آرامش آرامش آرامش آرامش..
و شادی و آرامش یه نفر.
روز بیست و چهارم
حوصله ندارم عکسشونو بگیرم پس اسم اونایی که خیلی دوسشون دارم رو میگم
۱.زنان کوچک
۲.ورونیکا تصمیم میگیرد بمیرد
۳.سال های کملات-این کتابو شاید خیلی هاتون نشناسید و معروف نباشه براتون ولی من حدود دو سه سال پیش خریدمش و..عاشقشمممم")-
روز بیست و پنجم
گوشی،هنذفری،و چند تا دونه شکلات
مثل خیلیا هم نوار بهداشتی همراهم نیست همیشه"-"شاید باورتون نشه ولی حتی روز دقیق پریود شدنم رو هم نمیدونم هیچوقت همینطور یهویی پریود میشم دیگه..xDمامانمم همیشه دعوام میکنه میگه چرا تو هیچوقت تو تقویم نمیشماری بدونی،منم میگم خب برا چی چنین کاری کنم ول کن حوصله داریاxDD
روز بیست و ششم
خب..دوستام تو ریل رو میگم.
من اونطور که فکر کنید دوست های زیادی ندارم سر جمع پنج شیش تا شاید بشن که خب همیناعم زیادن"-"😂😭
و خب بچه های خوبین،ولی درواقع فقط رفیق روزای خوشن تقریبا بیشترشون و کار خاصی هم ندارم باهاشون
پیششون خیلی خوش میگذره ولی اونطور که باید باشن نیستن و منم به هیچ وجه اعتراضی ندارم عوض همشون شخص دیگه ای رو دارم که کافی باشه.
در کل نمیدونم واقعا نظری راجبشون ندارم باهاشون اونجور صمیمی نیستم
روز بیست و هفتم
به دلیل اینکه فرصت میکنم یکم بیشتر راجب خودم و زندگیم فکر کنم
روز بیست و هشتم
دهن منو آسفالت کردی با عکس عزیزم...^^
من عکس نمیزارم توضیح میدم ک از نظر شخصیت چقدر تغیر کردم"-"
آدمی که من سال پیش میشناختم واقعا شبیه اینی که الان میشناسم نیست حتی ذره ای
عقاید مزخرفی داشت،ضعیف بود،عمیق فکر نمیکرد خیلی،البته میکرد ها..نسبت ب سن خودش زیاد فکر میکرد ولی نه ب اون صورت،به اندازه این آدم مهربون نبود و کلا..اصن اون آدم من نبود😭😂بود ولی نبود..
این آدم جدید درواقع داره یاد میگیره رشد کنه و بالغ بشه..
روز بیست و نهم
راستش یه چیز خیلی خوبی رو طی این چند وقت از مامان مانیا یاد گرفتم..یاد گرفتم گاهی نمیشه جلوی خیس شدن کسی زیر بارون رو گرفت،ولی میشه کنارش زیر بارون نشست و آب بازی کرد،میشه کنارش بود..
این درسی که گرفتم رو تقریبا هرروز سعی دارم اجراش کنم")
و دوم اینکه یاد گرفتم دلیلی نداره پیش همه خود واقعیم باشم^^
روز سی ام
No time to die بیلی..عجیب قشنگ و محشره این آهنگ")))
-End-
پ.ن:بلاخرهههه این چالش هم تموم شددد
چند روز دیدید نزاشته بودمش؟این برا اون چند روزه،البته روز سی امش میموند برای فردا ولی گفتم بزار همین امروز بزارم تموم شه بره دیگه