من مینویسم
تمام عمر نوشتم
تمام عمر خواهم نوشت
من از اشک سمج گوشه چشم دخترک گل فروش سر چهارراه
از دستان سرد مادری که به انتظار کودکش نشسته است.در حسرت خبری،تلفنی،چیزی..
از تپش های قلب عاشقی سینه چاک و بی تاب
از ستاره های دنباله دار و گداخته شده‌ی چشمان پسرک
از لب های خشکیده‌ی جوانی خشکیده.
همه عمر نوشتم
همه عمر مینویسم
اما،هرگز یاد نخواهم گرفت که بنویسم از خودم،از تو،از ما.
مرا،تورا،مارا،هیچکس نخواهد خواند
نه لا به لای کتاب های شعر معروف
نه مابین صفحات کتاب های قدیمی
نه از دریچه دوربین عکاسی
نه از سمفونی ترانه‌ای عاشقانه
کسی مرا،تورا،مارا،نخواهد شناخت
چون من محکومم به سکوت،زمانی که حرف از خودمان می‌شود
من محکومم به اکتفا کردن به باریدن،زمانی که حرف از خودم می‌شود
و تو محکومی به فراموش کردن،زمانی که حرف از چشم هایم میشود.
چه حکم بی رحمانه ای.