۱۶ مطلب با موضوع «تبریک هآ シ︎🎈» ثبت شده است

برای طلایی ترین تناژ رنگی دنیا:>

تو شبیه آفتابی بودی که به زخم عفونت کرده ام تابید.

فکر میکنی‌چون یه روز تاخیر داشتم به این معنیه که یادم رفته بود؟!خیر،از این فکرا نکن خانمم.

بر هیچکس نهان نیست ک من چقدرررر افتضاحم توی به خاطر سپردن تاریخ ها ولی خیلی تلاش کردم یادم بمونه و استرس زیادی هم داشتم و شکر خدا موفق شدم با اینکه یه روز بخاطر امتحانم عقب افتاد)

خب..مقدمه چینی کافیه.

اول باید بگم که باورم نمیشه که این دومین سالیه که دارم تولدت و بهت تبریک میگم..حس میکنم این زمان لعنتی اونقدر داره چهار نعل میتازه و حرکت میکنه که هممونو گیج کرده و  تو بهت و سردرگمی گذاشته.

اما بیخیال اینا..میخوام امروز شاد باشم چون یکی از بهترین آدمای زندگیم زمینی شده! بلوف نمیزنم،وقتی کسی رو "بهترین" صدا میکنم میخوام بدونه که از ته قلبم میگمش و از اینکه توش شکی داشته باشه بیزارم!

میدونم کسی نیستم که بتونه خوب عشق و محبتش رو به دیگران نشون بده و ثابت کنه و همیشه کنار عزیزانم نیستم و کم میزارم براشون اما..خدا میدونه که تو این قلب نه چندان بزرگم اسمشون و هرموقع که احساس میکنم داره کمرنگ میشه دوباره با لبخندی که روز اول که اسمشونو مینوشتم دارم،با یه جوهر طلایی پررنگ میکنم !

اسم تورم توی قلبم با یه جوهر طلایی به رنگ روح قشنگت هرروز پررنگ و پررنگ تر میکنم مامانی:"]

چرا طلایی؟!

سادس؛

تو کسی هستی که به دیگران بی قید و شرط لبخند و عشق میدی،مراقبشونی،تو اوضاع فاکداپ و سخت و پر تنش بهشون دلگرمی میدی و اونی هستی که منطقی تره،با اینکه خوب میدونم چقدر خودت زیر فشار زندگی جر‌ میخوری خیلییی وقتا!!

کسی هستی که از عشق ساخته شده و از دردی که میکشه همیشه یه اثر هنری قشنگ و عجیب و دیدنی می‌سازه.

پس طبیعیه که از سال گذشته تاحالا تورو یه پرنده طلایی زخمی اما خوش آواز ببینم نه؟!

مامانی قشنگ و بی نظیر و قوی من،یه سال دیگه بزرگتر شدی،یه سال پر قدرت تر،یه سال عاقل تر،یه سال پر تجربه تر از قبل.

زمین خوردی،زخمی شدی،به فاک رفتی،خسته شدی،بلند شدی،خاک زانو هاتو گرفتی،گفتی چیزی نیست،دوباره زمین خوردی،زدی زیر گریه،چشمات سوی ادامه داشتن نداشتن،اما دوباره پاشدی نه؟

پاشدنت رو هم بار ها به چشم دیدم..و همیشه باعث تعجبم میشی که چطور میتونی آروم باشی..با وجود تموم اینا..هرچند ک میدونم تظاهر میکنی آرومی! ولی بازم کار هر کسی نیست..

آدم شگفت انگیزی هستی مانیا،آدمی که بهم چیزای بی نظیری یاد داد

هنوز که هنوز حرفاتو با خودم مرور میکنم..کم پیش میاد من به نصیحت و حرف و حدیث و نقل قول گوش بدم.کار خودمو میکنم‌همیشه..

ولی نمیدونم چرا هنوز که هنوزه حرفای تورو یادمه..همشونو یادمه..

و خب اینم از جادو های خودته نه؟:)

خوشحالم که پست تولد فرصتیه تا حرفایی که شاید هیچوقت نگفتم رو به آدمای دورم بگم..هرچند که همیشه اونطور که میخوام نمیشه و بازم کلیییییی حرف میمونه=-=

ولی فرفری جذاب و بد بچ و خوش صحبت من،بهرحال قبول کن که داری پیر میشی😔

۱۹ سال سن کمی نیست عزیزم ! سال دیگه ۲۰ سالت میشه..شوهر میکنی به زودی..یه شوهر سیبیل کلفت و فرفری مث خودت^-^

میدونم در پیر شدنت فرزندان متعددی که اختیار کردی دخیل بودن و این غلطی بود که خودت کردی و بپذیر عواقبشو دارلینگ♡

اعتراف میکنم که در گینس میتونه نامت ثبت بشه مانیا،این حجم از کودک رو مهد کودک هاعم ندارن مادر.

به طوری که الان حتی میتسوری هم شکر خدا دخترته،جلل خالق^^

فقط مونده کوشا ساعی بشه پسرت که اونم با استفاده از قدرت های مادرانه‌ات میشه انشالله...

بهرحال از اصل مطلب دور نشیم

یک سال پیرزن تر شدنت رو بهت تبریک میگم جیگرم^^

تو پیرزن جذابی هستی مانیا..فقط یکم...یکم..وقتی حرص میخوری جذاب تر میشی🤍

ننه هات من😔🍷

و..دوستت دارم مامانی:)

ممنون که یک سال دیگه کنار ساکوی غرغرو و بد عنقت موندی..قوی باش

برات فقطططط قوی بودن آرزو دارم ! قوی که باشی..بقیش حله:")

زمینی شدنت مبارک فرشته‌ی طلایی من.

+استرس دارم که پست خوب شده یا نه چون نه آهنگ تونستن آپلود کنم نه ویدیو چون پینترستم  نمیتونم برم..ولی عکسه خیلییی وایبتو میده حداقل اونو امیدوارم دوست داشته باشی:(

بازم تولدت مبارک مامی:(♡

++وقت اصلاح کردن چص دستی هامم متاسفانه ندارم چون باید پاشم برم خونه یکی مردم انقدر صدام زدن=-=

  • ۱۵
  • نظرات [ ۶ ]
    • Chomion
    • يكشنبه ۷ خرداد ۰۲

    HBD MY OLD DAD-

    در ریشه وجود هرکس نهری‌است به بزرگی جهان،آغشته به زات درونی اش.

    و من فکر میکنم نهری که به پای ریشه‌ی تو ریخته از جنس باران های زمستانی باشد.

    همانقدر سرد و زنده.

  • ۸
  • نظرات [ ۴ ]
    • Chomion
    • دوشنبه ۱۹ دی ۰۱

    برآی روح نآرنجی:")

     

    نمیتوانم دقیق بگویم که کجا بود،

    اما میتوانم به قطع بگویم  که تو در دلم لبخند نشاندی.

  • ۸
  • نظرات [ ۲۲ ]
    • Chomion
    • پنجشنبه ۵ آبان ۰۱

    🌸Moochi day

    *از اونجایی که سولو استنی کاری‌است بس ناپسند،برای من،پس برای دومین سال متوالی،خواستم برا پسر قشنگم بنویسم.*

  • ۲۲
    • Chomion
    • پنجشنبه ۲۱ مهر ۰۱

    برآی زمینی شدن یک ستاره✰

     

    و از تو هرچه بگویم کم خواهد بود

    تویی که با سقوط برگ پاییزی متولد شدی،اما به رنگ بهاری..!

  • ۴
  • نظرات [ ۱۸ ]
    • Chomion
    • يكشنبه ۱۰ مهر ۰۱

    🍀To my green ocean

    *از اونجایی که این شخص تاثیر بسیار چشمگیری توی زندگی من داشت وظیفه خودم دونستم توی وبلاگم پست تولدش مثل پارسال وجود داشته باشه.*

    null

    لطفا از من برای دوست داشتن خودتون استفاده کنید.

    و همین یه جمله ساده‌ی کوتاه چقدر باعث شد لب مرز نفرت از خودم عقب بکشم و حداقل کمی صبر کنم.

    نمیگم موفق شدم به خواسته‌ات عمل کنم،اما حداقل گاهی تصمیم گرفتم با خودم مهربون تر باشم.چون هربار،وقتی به مفهوم پشت این این حرف سادت فکر میکردم از خودم شرمنده میشدم.

    اگه بگم تو یه دریچه جدید واسه چشم های من رو به دنیا باز کردی دروغ نگفتم مرد!

    خیلیارو دیدم بخاطر ویژوال بایسشون،وکال و صدا یا در کل ویژگی های ظاهری براشون فن گرلی میکنن یا لااقل به اونا توجه بیشتری دارن.

    اما من از همون یک سال و نیم پیش که دیدمت برای چیز دیگه ای سمتت اومدم..

    من میتونستم اونو ببینم،چیزی که همه عمرم کم داشتمش،و اون آرامش بود.

    میتونستم با تماشا کردنت حس کنم زیر نور آفتاب توی یه پارک شلوغ زیر درخت های کاج قدیمی قدم میزنم و هدفون توی گوشمه. 

    یا میتونستم تصور کنم دوچرخه سواری کنار دریاچه و خوابیدن رو چمن های خیس توی تابستونِ داغ چه حسی داره.

    من به وضوح میتونستم پروانه هایی رو دورم ببینم که پرواز میکنن و بال های سبزی دارن. میتونستم حسی که یه قاصدک داره رو داشته باشم؛سبک،آزاد،سفید،زیبا.

    میتونستم حتی حرفای دل ماه رو بشنوم!میتونستم حسی رو داشته باشم که یه فضانوردِ شناور تو حالت بی وزنی داره..

    و همش بخاطر تو بود.بخاطر صدات و اون چیز های جدید و جادویی ای که توی هر خط لیریک هات میگفتی!

    بخاطر لبخندی که میزدی و من میدونستم از روی شادی واقعیه. 

    من میتونستم هر نقطه متشابه و نزدیک توی احساسات تو و خودم رو ببینم و حس کنم بلاخره این همون حسیه که دنبالش بودم.حس فهمیده شدن!

    درسته که از جذابیت های بصری هیچ چیزی کم نداری و یه مرد لعنتی خوش تیپی،اما باورت بشه یا نشه من هر بار با دیدنت به دستات روی دنده دوچرخه،لباس خوش رنگت،لبخند روشنت و اون چشمایی که موقع دیدن طبیعت برق میزنن نگاه می‌کنم.توعم میتونی حسش کنی نه؟اون حسی که تماشای کوه های سبزی میدن که هیچ صدایی ندارن اما دارن.صدایی که رودخونه های آفتاب خورده یا دریای طوفانی میده 

    من میدونم که توعم همشو حس کردی.میدونم که موقع خوردن غذای مورد علاقت چشم هاتو میبندی و سعی میکنی تموم سلول های چشاییت رو واسه لذت بردن از ذره ذره‌اش به کار ببری

    من میدونم که بلند میخندی تا بغضت رو پشتش پنهون کنی،من میتونم ببینم چطور از ابراز عشقت خجالت زده میشی و به  جاش تموم احساساتت از چشم هات جاری میشن.

    من تورو با چشم هام میبینم و با مغز و قلبم میفهمم کیم نامجون.

    هرچی بخوای برای کسی که توی زندگیت جایگاه مهمی داره بنویسی فایده ای نداره چون بازم چیزی کم میاد.

    پس من طولانی تر از این نمیکنمش 

    فقط میگم ممنونم که نشونم دادی دنیا میتونه چقدر قشنگ باشه و بهم گفتی:

    فرزند ماه،گریه نکن،وقتی ماه طلوع کنه،زمان تو فرا میرسه:)

    ممنونم که بهم فهموندی زاده شدیم برای ناراحت بودن،پس باید خوشحال بودنو شروع کنیم.

    ممنون که یادآوری کردی هممون روزی خاکستریم.

    پس تا روزی که خاکستر بشم،احتمالا ازت ممنونم و میخوام الهام بخش کار هایی که میکنم بمونی:")

    یکم باورش سخت و غمگینه چون من از گذر زمان میترسم ولی..28 سالگیت مبارک نامجونی']

    طبیعتا مثل هر فن دیگه ای،چیزی جز شادیت نمیخوام

    شاد باش♡

    -امضا:کیم چومیون.12 سپتامبر 2022-

     

    دانلود ویدیو

    +عاها و راستی..ممنون میشم انقدر وایب خوبی ندی و جذاب نباشی،خستم کردی دیگه والا.اه.

    +حس خوبی به این مدلی فن گرلی کردن تو اینجا ندارم چون زیاد انجامش ندادم ولی خب..باید این پست رو میزاشتم^^

  • ۱۶
    • Chomion
    • دوشنبه ۲۱ شهریور ۰۱

    تولدِ یه بونسای کوچولو:>

    سوار بر بادی پاییزی هستی.

    گاهی خنده و گاهی گریه؛اما سبز ترین سبز ممکن..

  • ۸
  • نظرات [ ۱۰ ]
    • Chomion
    • دوشنبه ۲۴ مرداد ۰۱

    Summer day

  • ۷
  • نظرات [ ۵ ]
    • Chomion
    • يكشنبه ۲۶ تیر ۰۱

    -برایِ ملکه مزرعه های قاصدک♡-

    •برای ملکه‌ی مزرعه های گل قاصدک•

     

    میدونم الان که دارم اینو مینویسم شاید حالت اونطور که همه میگن باید توی"روز تولدت" باشه،نیست.

    شاید داری استرس امتحانت رو تحمل میکنی

    شایدم داری فکر میکنی ینی شروع ۱۸ سالگی باید اینطوری باشه؟انقدر شخماتیک؟!

    شایدم دراز کشیدی به دیوار زل زدی و با اخمای توهم میگی:سالی که نکوست از بهارش پیداست=-=!

    *قیافت هم دقیقا این:=-= شکلی عه مطمئنممممم!*

    اما خب باید بگم از این فکرای بیتربیتانه نکن که من دشمن افکار منفی ام حتی اگه خودم باور قلبی داشته باشم که زندگی ینی مجموعه ای از کلکسیون های شخمیِ درد و رنج!پس تعجب نمیکنی اگه بهت بگم بعد همه اینا حداقل یه نفس راحته مامانی؟بهم نمیگی خوش خیال اگه که بگم زندگی همیشه هم بد نیست؟

    فکر نمیکنی کلیشه ای حرف میزنم اگه بگم باید نیمه پر لیوان رو دید؟

    شاید بکنی.از کجا معلوم؟

    آی دارم چرت و پرت میگمممم(درک کن ساعت دو شب داره میشه🙂😂)

    نمیدونم وقتی تو اولین بار بامن آشنا شدی،وبمو دیدی،یا حرف زدی باهام چه حسی داشتی،راجبم چی فکر کردی و بنظرت چطوری بودم؛

    اما خب،تو؟نمیخوام خالی ببندم اما لطفا باور کن که تو همون دیدار اول هم تو بی نظیر بودی!! وقتی میگم بی نظیر ینی تونستی طوری رفتار  کنی که من احساس راحتی کنم،من حس کنم عه..چقدر مهربون حرف میزنه خدای مننن،چرا انقدر صمیمیه؟

    همیشه دوست داشتم اینطور ادمارو-

    و شاید همینطوری بودنت بود که باعث شد توی این مدت زمان نه چندان طولانی،بتونی طوری تو دل من جا باز کنی که نگم برات")!

    بتونی کاری کنی حس کنم واقعا داری نقش یه مادر رو برام بازی میکنی..میدونم که برای کل بچه های بیانیت همینی،تو براشون مادری هستی که دوست دارن داشته باشن:')))

    هیچوقت،هیچوقتتت یادم نمیره وقتی که از خستگی پناه میاوردم به خصوصیت،چسناله میکردم و غر میزدم چطور تحمل میکردی و فقط بغلم میکردی و میگفتی:"هیششش..مامان اینجاست!"

    مامان اینجاست..

    میدونی چقدررر این جمله آرومم میکرد مامانی؟:)میدونی تو با این جمله برام جادو میکردی؟آره تو اینجا نبودی اما بودی،و من واقعا نمیدونم چطوری میتونم ازت تشکر کنم

    مگه چند وقته که شدم دخترت؟'زیاد نیست،درسته؟ولی تو همین فاصله تو چیز هایی یادم دادی و کار هایی برام کردی ک باورم نمیشه..شاید خودت بگی نه من مگه چیکار کردم جز گوش دادن یا بغل کردنت؟اما مامانی تو این کارارو کردی وقتی که واقعااا بهش نیاز داشتم!

    شاید اگه یه روزایی نمی‌بودی کم میاوردم..

    تو انقدر حس امنیت و راحتی ب آدما میدی که من تونستم توی اولین مکالمه طولانی و جدیمون کل حرفای دلم و داستان دلم که تاحالا برای هیچکسسس نگفته بودم رو پیشت لو بدم!

    ولی بیا بگذریم از اینا..نمیخوام فکر کنی فقط برای ایناست که یکی از بهتریننن های منی.

    دلیل دیگش روح و قلبته

    کاشکی علم انقدر پیشرفت میکرد که آدما میتونستن کپی بشن،بعد تو کپی میشدی و نسخه دومت میشست ساعت ها نسخه اصلی رو میدید،تا بفهمی تو چیکار میکنی با دل شکسته آدما")

    و میدونی چی با ارزش ترش میکنه؟!اینکه تو خودت درد داری،آخه میشه آدمیزاد درد نداشته باشه؟خسته نشه؟از محبت؟از مهربونی؟از زندگی؟مامانی چطور خسته نمیشی از مهربون بودن؟:))))

    چطور همیشه یه بغل آماده برای آدما داری؟

    نمیخوام بگم بی نقصی،چرا دروغ بگم وقتی انسان نقص داره؟البته خب..نمیتونم ب قطع بگم تو انسانی،آخه آدما مگه این شکلین؟!

    ولی هرچی که هستی،هر شکستگی و نقصی که داری،تورو بهترین مانیایی میکنه که میتونه وجود داشته باشه..

    تورو همینی میکنه‌ که هستی

    مامانی برای بهترین بودن تو به هیچ تغیری نیاز نداری

    همیشه همین باش

    همین مانیا

    همین آدم.

    همین بودنته که کامله،قشنگه،بغل کردنیه')

    مرسی که وجود داری مامانی!

    شاید خیلیا باور نکنن،شاید باور نکنی

    اما قسم میخورم این زمینِ بیمار به کسایی مثل تو نیاز داره..من نمیدونم تو چه شکلی ای اما میدونم که جزو نیاز های این دنیا و آدماشی.

    یه enfj سمج که تا نفهمه چرا نمیخندی ولت نمیکنه)..

    اما میون اینهمه خنده و مهربونی برات یه چیز رو خیلی آرزو دارم 

    میخوام آرزو کنم یه روز،تو یه زمانی،وقتی که موعودش برسه در آغوش کسی باشی که تا نفهمه چرا نمیخندی ولت نکنه!میدونم که اونموقه آرومی..

    میدونم آروم خواهی بود وقتی که نگاهی به زندگیت بکنی و بگی:خب..یکم توهم توهمه،اما دوست داشتنیه!

    نمیگم درد تو زندگیت نباشه،اما آرزو میکنم دردهات هم قشنگ باشن و ازشون راضی باشی..

    آرزو میکنم دیگه نگی"ای کاش.."

    همهههه‌ی ای کاش هات خلاصه شن تو یه جمله:"آخیش..شد!"

    شاید اون روز جزو آدمای زندگیت باشم کیف کنم از این چیزا

    شایدم نباشم

    اما هرجا باشم آرزو میکنم آسمون زندگیت قشنگ ترین باشه؛

    متشکرم ازت،ازت برای وجودت متشکرم

    برای مانیا بودنت

    برای مامانی من بودنت

    دیر وقته،مغزم خستس و شاید خیلی چیز هارو یادش رفته

    اما تا جایی که تونستم چلوندمش تا چیزی رو از قلم نندازه-

    پس ببخش اگه تبریک تولدت یکم ساده شد")

    به رسم همیشگی انسان:

    تولدت مبارک بانوی مهربونی!

    امیدوارم یکم،لبخند رو لبت آورده باشم")

    دوستت دارممم*--*

    null

    پ.ن:راستش گالری رو دو دور،از بالا ب پایین،پایین به بالا،گشتم تا عکسی رو مناسب تو و این پست پیدا کنم و عکسه در نهایت این شد..حس کردم این من و توییم"(

    پ.ن۲:آهنگه ام درسته به تولدت ربطی نداره و کلا معنیش یچی دیگست اما دلم خواست حین خوندن این پست گوشش بدی حس کردم وایب قشنگی میده-

    پ.ن۳:درضمن،دیگه ۱۸ سالت شده،و نمیتونی منو بخوری، چون اونموقه ب جرم کودک خواری میندازنت زندان..بله=-=!

    پ.ن۴:حرف هم خیلیی میزنم میدونم=-=

    و عاها آهنگه کیفیتش ریده میدونم..ولی باور کن نشد برم با کیفیتش کنم بعدا لینکشو بهت میدممممTT

     

     

  • ۷
  • نظرات [ ۱۵ ]
    • Chomion
    • جمعه ۶ خرداد ۰۱

    روز فرفری ها♡

    روز مو فرفری هاست!">>>

    روزتون مبارک زیبا رو های فرفری")♡

    -♡-

     

    روز خودمم مبارک..=-=xD

     

  • ۲۴
    • Chomion
    • يكشنبه ۱۸ ارديبهشت ۰۱
    ..𝐼'𝑣𝑒 𝑏𝑒𝑒𝑛 𝑡𝑟𝑦𝑖𝑛𝑔 𝑎𝑙𝑙 𝑚𝑦 𝑙𝑖𝑓𝑒
    𝑡𝑜 𝑠𝑒𝑝𝑎𝑒𝑎𝑡𝑒 𝑡ℎ𝑒 𝑡𝑖𝑚𝑒
    𝑖𝑛 𝑏𝑒𝑡𝑤𝑒𝑒𝑛 𝑡ℎ𝑒 ℎ𝑎𝑣𝑖𝑛𝑔 𝑖𝑡 𝑎𝑙𝑙
    ...𝑎𝑛𝑑 𝑔𝑖𝑣𝑖𝑛𝑔 𝑖𝑡 𝑎𝑙𝑙,𝑦𝑒𝑎ℎ
    ••••••••••••••••••••••••
    دست های مرا بگیر..به تو قول خواهم داد که رهایش نکنم!
    دست هایم را بگیر تا شاید بتوانیم باهم میان کوهستان های افسانه‌ای که از آنها در کتاب هایمان یاد شده قدم بزنیم.
    دست هایم را رها نکن تا شاید بشود به تو لذت راه رفتن میان دشت بنفشه ها را هدیه بدهم؛
    دست های مرا بگیر،می‌دانم سردی‌شان ممکن است آزارت بدهد اما لطفا دستانم را بگیر تا تورا تا زیر باران بکشانم و آواز قطره هارا برایت بخوانم..
    میدانم کمی خسته و آشفته ای،اما دستانم را بگیر،آنهارا گرم نگه میدارم تا خستگی ات را در کنند!
    دست هایم را که بگیری،قول می‌دهم تورا به دیدار زندگی ببرم
    نجوای بی پروا را در گوشت زمزمه میکنم و با آن برایت میرقصم تا ببینی دیدار با زندگی به همین آسانیست!..بیا تا برقصیم در یک یک چهار راه های پاریس،بیا در قایق های پارویی ونیز عکاسی کنیم،به من فرصت بده که دنیایم را نشانت دهم؛
    آسان است..
    بیا دستانم را بگیر،این خدا به تو یک زندگی بدهکار است غریب آشنا:)♡
    •••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
    خوش آمدید،اینجا متعلق به انسانیست که گه گاهی شاید بتواند با یک لیوان شربت توت فرنگی شما را به سفر های دور و درازی ببرد!シ︎
    لطفا در اینجا،هرچه نقاب برای خود ساختید را در هم بشکنید و خودتان باشید..
    ورودتان را به دنیایی گاه کهکشانی،گاه بارانی و گاهی کوهستانی خوش آمد میگویم
    《لطفا پیش از ورود خود را در قسمت معرفی،معرفی نمایید!》
    کلمات کلیدی
    Hb