۱۶ مطلب با موضوع «تبریک هآ シ︎🎈» ثبت شده است

My blue angel

<HBD my blue angel>

عکسه من و آبجیمیم😎

تازگیا متوجه شدم که مهم نیست با یکی چند وقته آشنا شدی،چند وقته میشناسیش،چقدر باهاش حرف زدی،مجموع کلمات رد و بدل شده بینتون چند تا بوده،نه این چیزا اصلا اهمیت نداره..

مهم اینه که چقدر تونسته توی قلبت جا باز کنه!

خب من یادمه همیشه آرزوم بود خواهر داشته باشم(ولی یه جغله گیرم افتاد)همیشه کلی فانتزی با خواهرم داشتم و خلاصه که خیلی دوست داشتم خواهری داشته باشم:>

و خب..یه روز یه دختر که تقریبا هیچی ازش نمیدونستم اومد توی خصوصیم،باهم حرف زدیم و بعدش تصمیم گرفتیم خواهر بیانی هم بشیم:")

و باید بگم یکی از زیبا ترین اتفاقات زندگیم بود..

حالا من یه خواهر دارم،یه خواهر با بال های آبی،یه خواهر که هروقت اسمشو توی کامنت هام میبینم لبخند رو لبم میشینه و حقیقتا خیلی زیاد دوسش دارم..

جیوویا،نمیدونم دقیق چه جادویی داری که همه رو عاشق خودت میکنی،مهرت رو به دلشون میشونی و کسی هستی که کل بیان میگن یه فرشتس!

فقط میدونم تو یه انجل با بال های آبی ای که توی یه بیشه سبز قشنگ زندگی میکنه و با تموم موجودات اونجا مهربونه

میدونم به عنوان یه خواهر باید خیلی بیشتر از اینا حواسم بهت باشه و امیدوارم هر نقصی دارم رو چشمای خوشگلت نببینن")

با تموم وجودم خوشحالم که امروز،خدا به من زیباترین خواهر جهان رو هدیه کرده

تو عین بهاری سیس میدونستی؟شکوفه زدنت هم با بهار تو یه زمان افتاد!

*خالی کردن برف شادی رو کله‌ات 

حالا امروز رو بیخیال غصه های لعنتی مزاحم شو و شاد ترین دختر دنیا باش خببب؟

وگرنه میام با همون دمپایی پلاستیکیم که بار هاعم ملاقاتش کردی اوفت میکنمااا•-•

و در آخر..

تولدت مبارک زیبا ترین شکوفه بهاری!♡

null

  • ۷
  • نظرات [ ۴ ]
    • Chomion
    • يكشنبه ۲۱ فروردين ۰۱

    <":HBD Dazai osamu

    <:HBD Hyung

    در ابتدا لازم به ذکره که این پست رو فردا در اصل میخواستم بزارم اما متوجه شدم که فردا قراره بریم سفر و خب نیستم پس گفتن همین امشب بزارمش بله"-"

     

    یه روز داشتم توی وب آنیما میچرخیدم و کامنت هارو میخوندم،درواقع ابتدای آشنایی من با آنیما بود و هنوز اوماش هم نشده بودم.توجهم به کامنت هایی جلب شد که مال دختری بود که از نحوه کامنت دادنش و حرف زدنش تو همون بار اول تونست دنیای آبیش رو وارد زندگیم کنه و با خودم فکر کردم خدایا..چطوری انقدر مهربونه؟

    نمیدونم مهربون از نظرت چیه ولی از نظر من یعنی ایجاد احساس دلگرمی تو دل نزدیکانتان!">و تو اینو خوب بلدی هیونگ..

    تو خوب بلدی که کی باید با پس گردنی طرف رو به خودش بیاری و کی باید یه لیوان هات چاکلت دست بگیری،بشینی ساعت ها باهاش گفت و گو کنی و بهش دلگرمی بدی.

    گفته بودی بهت تبریک نگیم چون دلیلی نمیبینی برای این روز به قول خودت نحس جشنی گرفته بشه!

    اما این فقط حرف و نظر توعه پس بزارش دم کوزه اّبشو بخور هه^^🚬

    میدونم توی این ۱۷ سال بار ها از زندگی متنفر شدی

    بار ها تا مرز فروپاشی رفتی ولی خودت رو نگه داشتی

    بار ها خستگی تو تمام سلول هات میدوید ولی تو مقاومت‌ کردی،آره خوب میدونم اینارو این داستان زندگی همه ماست و من نمیخوام کلیشه ای حرف بزنم و برم رو مخت مردک ولی..تو سلینی!و تو بلدی چیکارش کنی..تو بلدی اوضاع را هندل کنی و بلدی عین یه مافیا هد بری تو کارش و راست و ریستش کنی مگه نه دازای سان هیونگ؟!تو هیونگی منی باید بتونی اصن نمیشه نتونی عههه=-=

    مرسی که..طی این چند ماه موجود پر حرف وراج کوچولوی رو مخ بی تربیتی مث من رو تحمل کردی و شدی اولین هیونگ زندگیم")

    میخوام بدونی به اندازه تمام آبی های وجودت دوستت دارم سلین هیونگ و برات این آرزو هارو دارم:

    برات روز هایی رو آرزو دارم که بتونی به تمام ۲۴ ساعتشون فکر کنی و بگی:آره پسر..فکر کنم روز وافعا عالی ای بود!

    برات شب هایی رو آرزو دارم که بتونی با خیال راحت به آسمون نگاه کنی و بگی:تو این لحظه سبک سبکم=")

    برات آرزو دارم هرگز مجبور نباشی وارد یک رابطه چندشانه شوی و میدانم که این بهترین آرزویی بود که میشد برات کرد...xD

    برات آرزو دارم بخندی و بخندی و بخندی چون میدونم خندیدن میاد بهتTT

    آرزو میکنم سالی برسه که هیونگ بی شروفم از کلش راضی بوره باشه..>

    و همچنین آرزو میکنم روزی که روانشناس شدی و اومدم مطبت تا درمانم کنی کسی که مجبور شه با یه روانشناس دیگه تماس بگیره تو نباشی هیونگ..😔

    و در آخررر:تولدت مبارککک دازای سان،خانم آبی،هیونگ،سلین و یا هر چیز دیگه ای*-*

    برای تحویل کادو هم لطفا نام کسی که اینارو برات نوشت رو به یاد بیار،و بدون ک اون خودش برات کادوعه..xDD

    پ.ن:زیاد هم زر زدم میدونم"---"

  • ۷
  • نظرات [ ۱۱ ]
    • Chomion
    • چهارشنبه ۱۷ فروردين ۰۱

    جوونه زدن بهار مبارک=')

    ~بِمآنَد بَرآیِ یآدِگآرシ︎~

    ------------------------------------

    نو بشویم

    نه تنها لباس هایمان

    نه تنها خانه هایمان

    بلکه دل هایمان؛

    دنیایمان،هرچقدر خاکستری

    اندکی رنگ بهار به خود بگیرد=)

    نو شدن دنیا هایمان مبارک.

    null

    خب..۱۴۰۰ سال عجیبی بود برای من،من توی ۱۴۰۰ رشد کردم،بزرگ شدم،شکستم،جوونه زدم،و هزاران تجربه و احساس دیگه برام رخ داد.

    ۱۴۰۰ برای من هرگز فراموش نمیشه یادم نمیره توش بزرگ شدم اندازه چندین سال!

    دلم میخواد ۱۴۰۱ برای تک تکمون همین باشه.

    نمیگم توش فقط بخندید،نه!توش اشک بریزید،گریه کنید،بشکنید،تا یاد بگیرید

    تا تجربه کنید

    تا بفهمید ته هر شکستگی همینه،نو شدنه

    تا بفهمید دنیا تا بوده همینه

    دلم میخواد زیبا ترین لبخند هارو توی ۱۴۰۱ بزنید=)

    دلم میخواد زیبا ترین لحظات رو بسازید 

    دلم میخواد گرد و غبار از دلاتون پر بکشه و بره..

    هرکدومتون اگه دنبال یه شروع جدید بودید برای تغیر زندگیتون تا به حال،این یه شروع جدیده:")

    امیدوارم دلای کوچولوی قشنگتون شاد باشه تو سال جدیددد^^

    و امیدوارم اگر تا به حال دلخوری ای از من به دل داشتید تا به حال از یاد ببرید:>

    دوستتون دارم♡

    -۱۴۰۰/۱۲/۲۹-

     

  • ۱۱
  • نظرات [ ۲۸ ]
    • Chomion
    • يكشنبه ۲۹ اسفند ۰۰

    <":!My cat

    یونگیاااا،مردک پیشولیِ کیوت خنده لثه اییی=")))تولدت مبارک!

    *توجه نکنید ک بازم با تاخیر پست گذاشتم..من همیشه با تاخیر تولد آدمارو تبریک میگم اه‌.*

    اول بزارید بگم این پسر شیرین شوگری چیکار با زندگی من کرد..

    خب کار خاصی نکرد:/xD

    فقط باعث شد بخوام از قوی بودنش استفاده کنم..ازش یاد بگیرم!خیلی وقتا وسط روزای سختم وقتی به زندگی این آدم نگاه کردم با خودم گفتم "هی..اون تونست،قوی بود موفق شد..پس توعم باید بتونی!"> "

    مین یونگییی،مرسی که انقدر قشنگ میخندی،مرسی که با صدات آرومم میکنی،مرسی که قوی ای:")))مرسی که شور خفن بودن و هات بودنم در آوردی..

    تو کیوت ترین،شکری ترین و عسلی ترین پیشی دنیایی پسر!

    ۲۹ سالگیت مبارکمون آگوست دیD:♡

    بازم بر طبق عادت با اینکه‌ قرار نیست اینو ببینی میخوام بگم کههه:

    مراقب خودت و خنده هات باش همیشه")

    null

     

    ولی ما میدونیم که پشت اون نقاب خفن طورت یه گربه‌ی خوابالوی شکری خوابیده یونوووو؟

    *از اونجایی ک سافت استنم توقع ندارید روی هاتشو براتون ب نمایش بزارم ک هوم¿*

    پ.ن:از همین تریبون استفاده میکنم و دوباره تولد ننه نکبتم رو هم بهش تبریک میگممم*-*

     

  • ۱۲
    • Chomion
    • چهارشنبه ۱۸ اسفند ۰۰

    ("=HBD winter bear

    خداوند لیوان قهوه‌اش را سر کشید و بعد از بیرون دادن نفسش آن را روی میز چوبی کنار دستش قرار داد.

    حالش از همیشه بهتر بود و از هر وقتی شاد تر!

    تصمیمش را گرفته بود،میخواست یکی از زیبا ترین مخلوقاتش را خلق کند،چون قهوه‌ای که خورده بود بیش از حد حالش را خوب کرد بود..

    دست به کار شد،تمامی فرشته هایش را جمع کرد و از هر کدام چیزی برای مخلوق جدیدش در نظر گرفت

    روی صورتش چشمانی کشیده و زیباتر از هر چشمی که تا به حال آفریده بود قرار داد

    روی پوستش را گرد خاک های بهشتی پاشید و لبخندش..لبخندش را زیباترین و شیرین ترین لبخند دنیا آفرید

    جای لبخندش یک مستطیل بی نهایت شیرین قرار داد تا هروقت که لب های پسرک میخندند همه بتوانند از شیرینی لبخند هایش شاد شوند.

    او می‌خواست با خلق کردن این انسان تمام موجودات زمینی اش به قدرت و عظمتش پی ببرند

    وقتش بود با آفریدن انسانی بی نقص مهر تاییدی بر قدرت خلقش بزند؛

    دلش می‌خواست هر گاه که کسی او را نگاه می‌کند با خود بگوید: "خداوند نشانه‌ای از قدرتش را در قالب انسانی پرستیدنی روی زمین قرار داده.."

    درون آن انسان روحی زیبا مثل نواختن یک ویالون در صبحی خنک و آفتابی،نوشیدن یک لیوان قهوه در کتابخانه ای قدیمی،گوش سپردن به زیباترین موسیقی دنیا در کلیسایی متروکه و قدم زدن میان دشتی از گل های زنبق قرار داد.

    حالا کارش تمام شده بود

    این بود مخلوقی که بعد از پا گذاشتنش بر زمین همه حاضر بودند بر زیبایی اش قسم بخورند!

    فرشته ها می‌نگریستند و از خدا می‌خواستند مخلوق جدیدش را پیش انسان ها نفرستد اما خدا به آنها اطمینان داد که جایش آن پایین خوب خواهد بود..

    قبل از فرستادن پسر به زمین جلو رفت

    حنجره‌ی او را بوسید و در گوشش زمزمه کرد:

    با این صدا قرار است آرامش بسیاری از مردم باشی..

    اسمت را تهیونگ انتخاب خواهم کرد

    به معنی رفاه و شادی ای بزرگ=)

    تولدت مبارک پسر زمستانیِ من..

    و سپس زیباترین پسر بهشتی را روی زمین فرستاد..

    null

    چی بگم؟امروز تولد یکی از کساییه که شک ندارم حتی آرمی هم نمیبودم با دیدنش هر بار حاضر بودم قسم بخورم به بی نقصی و زیباییش:)

    تولد خرس عسلی شیرینمونه..دیروز واقعا خوشحال بودم چون حس میکردم هدیه بزرگی بهم داده شده!

    چون این آدم با صدای خاصش،با طرز ادای هر یک از نوت هاش میتونه روحم رو از درون شاد کنه و باعث بشه تو تک تک کلماتش غرق بشم..

    تو متن بالا هم بهش اشاره کردم..خدا وقتی کیم تهیونگ و می آفریده حالش زیادی خوب بوده=)

    نمیدونم چی بگم..گاهی کلمه ها تکراری و بی ارزش میشن

    پس مثل همیشه میگم:

    کیم تهیونگ ممنونتم که به دنیا اومدی=))ممنونتم که شدی وی از بی تی اس و انقدر بهمون عشق میورزی،ممنونتم که صدایی با آرامش خالص داری و بهم ن هدیه‌اش میدی

    ممنونتم که هستی..ممنونم که بهم خیلی چیزارو یاد دادی..

    مراقب خودت،قلب زیبات،روح زیبا ترت و لبخند هاب مستطیلی قشنگت باش پسر:")

    تولد وینتر بر زیبامون مبارک🤍🐻

     

     

    وایبی که میده رو نمیتونممم">>>

     

     

    نمیشه برای چند دقیقه تهیونگ فرفری رو بدید؟میبرم فقط ماچش میکنم میام بخدا">

    -عا و درضمن..مرسی که کاری کردی هیچ پسری با وجودت دیگه به چشمم نیاد مستر کیم واقعا مرسی=-=اگه در آینده بترشم همشششش تقصیر توعه توووو!

  • ۹
  • نظرات [ ۱۰ ]
    • Chomion
    • پنجشنبه ۹ دی ۰۰

    لیلیومِ مهربان،افسانه‌ای برای تولد تو♡︎

    کتابش را بست و به آسمان سیاه اما پر ستاره‌ی بالای سرش نگاه کرد.محو تماشایش شده بود و در فکر بود‌..
    ضربه‌ی آرامی به بازویش کافی بود تا رشته‌ی افکارش را پاره کند‌.
    _تو فکری
    متفکرانه آهی کشید و سمت دختر مقابلش برگشت.
    _اونی،امروز استاد ادبیاتمون برای هر گل داستانی گفت و من عاشق تک تکشون شدم،میخواست برای گل لیلیوم هم یه داستان بگه که وقت نشد و زنگ‌ خورد
    دختر بزرگتر به لب و لوچه‌ی آویزان دختر کوچکتر نگاه کرد و آرام با انگشت روی بینی اش زد
    _خب حالا چرا کشتی هات غرق شدن؟
    دخترک اخمی کرد و با صدایی آرام گفت:
    _آخه اونی من عاشق لیلیومم،میخواستم داستانش و بشنوم!
    دختر بزرگتر مکثی کرد و بعد از لبخندی مهربانانه پاسخ داد:
    _خب اگه بهت بگم من داستانش و میدونم چی میگی؟
    برق به چشمان درخشان و معصوم دختر افتاد و با ذوقی آشکار دست دختر روبه رویش را گرفت و گفت:
    _راست میگی اونی؟داستانش و میدونییی؟
    اونیِ دخترک خنده‌ای کرد و سر تکان داد:
    _بله که میدونم،حالا بزار تا برات بگم‌‌..
    دختر کوچکتر با ذوق خودش را در آغوش اونی اش جا داد،درحالی که به آسمان چشم دوخته بود منتظر شنیدن قصه‌ای شیرین بود.
    _لیلیوم‌ یه دختر با چشمانی مهربون،قلبی صاف،دلی بزرگ و روحی بخشنده بود،صورتش مثل ماه می‌درخشید و میتونست تموم روز رو برای مردم شهرش لبخند بزنه،لیلیوم میتونست مهربون ترین و فداکار ترین و لطیف ترین دختری باشه که اون شهر به خودش دیده!اما مردم هرگز محبت و دل بزرگ اون رو نمی‌دیدن و همیشه زیر پا میزاشتنش..مردم هرگز لیلیوم رو ندیدن..و این وجه غمگین زندگی اون بود،اما این باعث نمیشد اون دست از کارش برداره،اون غمگین میشد اما هر بار چیزی از محبت قشنگش کم‌ نمیشد‌..یک روز خدا متوجه شد که آدم ها لیلیوم رو آزار میدن و لایق محبت بی پایانش نیستن،برای همین وقتی لیلیوم بالای یه کوه مشغول جمع کردن گل های آفتاب گردون بود و به درخشش زیبای خورشید مقابلش نگاه میکرد خدا تصمیم گرفت اون رو بدزده و به دنیای مخفی و زیبای خودش ببرتش..جایی که توش پر از گل های بنفش و سفید رنگ بود و لیلیوم تا ابد میتونست بین چمنزار های اونجا بشینه و از گل هاش بچینه و مردم اون سرزمین همیشه قدردان عشقِ قلب کوچک و زیبای اون باشن و لیلیوم همیشه لبخندش رو بهشون هدیه کنه..و خدا حاضر بود خودش قسم بخوره که اون زیبا ترین و مهربان ترین لیلیومی بود که دیده! اما بعد از ناپدید شدن لیلیوم زندگی مردم شهر هرگز مثل قبل نشد..اونا میتونستن کم شدن چیزی رو از زندگی هاشون حس کنن،اما دیر بود! چون اون ها دیگه نمیتونستن لایق حضور زیباترین لیلیوم باغ دنیا توی شهر بی عشق و محبتشون باشن! از اون روز به بعد اسم گلی زیبا و صورتی رنگ رو که همه عاشقش بودن رو لیلیوم گذاشتن تا اون سرزمین هرگز دختری که لبخند هاش به روشنی آفتاب بود رو فراموش نکنن=)
    دختر بزرگتر بعد از پایان قصه‌اش سرش رو برگردوند و به چشم های بسته‌ی دونسنگ کوچکش نگاه کرد و خنده‌ای کرد،نفس هاش منظم شده بودن و خواب بود.
    بوسه ای روش موهاش زد و گفت:
    _خوب بخوابی لیلیوم مهربونِ این دنیا..

    null

     

     
    bayan tools •𝐇𝐚𝐩𝐩𝐲 𝐛𝐢𝐫𝐭𝐡𝐝𝐚𝐲 𝐃𝐨𝐫𝐬𝐚•

    خب..امروز تولد یه دختر به شدت مهربون و لطیف و خوشگلهههه!

    تولد درسای خوشگل منه="))

    خب این اولین باره من دارم توی بیان برای کسی پست تولد میزارم و امیدوارم افتضاح بودنم تو تبریک گفتن این مدلی رو ازش چشم پوشی کنی

    اون متن بالا برای توست،ینی داستان توعه!=)گل لیلیوم رو هم بخاطر این انتخاب کردم که حس کردم شبیه شخصیت خودته..

    نمیدونم چی بگم..فقط میخوام برات آرزوی یه زندگی پر از سلامتی و شادی و موفقیت بکنم...امیدوارم،از ته دلم امیدوارم که تعداد خنده هات و تموم اشکات بیشتر باشن!

    یادت باشه که باید از قلب مهربونت مراقبت کنی و نزاری کسی بشکنتش..

    همیشه مراقب خودت باش و برای زندگیت بجنگ،و مطمئنم میتونی چون دختر خودمی توووو!=")))

    امروز و حسابیییی خوش بگذرون و شاد باشششش 

    تولدت مبارک لیلیوم قشنگم:")♡

    حالا دیگه بریم سراغ کادو ها😌😂🚬

    یه روز میفهمم چرا انقدر وایب آیو رو میدییییㅠㅠ

    :">>>>

    چرا انقدر زیبا؟...

     

    *-*

    اینم شوهرت و آیدلت در کنار هم")🚬

    کیوت کیوت کیوت کیوتتتتت::::>>>>

     

    اینم تقدیم بر تو باد*-*

    همچنین این*-*

    اینو میبینی؟این دقیقاااا من و توییم😔😂💔

    اینم من و تویممممم")ㅠㅠ

    یکمم اتک بزنم.. :::))))

    خب اینم از کادو هات..برو کیفشو ببر بچ')XDتولدت هم بازم خیلیییی مبارک 

    خب جشن تموم شد بفرمایید خونه هاتونXD

     

     

  • ۵
  • نظرات [ ۱۲ ]
    • Chomion
    • شنبه ۴ دی ۰۰
    ..𝐼'𝑣𝑒 𝑏𝑒𝑒𝑛 𝑡𝑟𝑦𝑖𝑛𝑔 𝑎𝑙𝑙 𝑚𝑦 𝑙𝑖𝑓𝑒
    𝑡𝑜 𝑠𝑒𝑝𝑎𝑒𝑎𝑡𝑒 𝑡ℎ𝑒 𝑡𝑖𝑚𝑒
    𝑖𝑛 𝑏𝑒𝑡𝑤𝑒𝑒𝑛 𝑡ℎ𝑒 ℎ𝑎𝑣𝑖𝑛𝑔 𝑖𝑡 𝑎𝑙𝑙
    ...𝑎𝑛𝑑 𝑔𝑖𝑣𝑖𝑛𝑔 𝑖𝑡 𝑎𝑙𝑙,𝑦𝑒𝑎ℎ
    ••••••••••••••••••••••••
    دست های مرا بگیر..به تو قول خواهم داد که رهایش نکنم!
    دست هایم را بگیر تا شاید بتوانیم باهم میان کوهستان های افسانه‌ای که از آنها در کتاب هایمان یاد شده قدم بزنیم.
    دست هایم را رها نکن تا شاید بشود به تو لذت راه رفتن میان دشت بنفشه ها را هدیه بدهم؛
    دست های مرا بگیر،می‌دانم سردی‌شان ممکن است آزارت بدهد اما لطفا دستانم را بگیر تا تورا تا زیر باران بکشانم و آواز قطره هارا برایت بخوانم..
    میدانم کمی خسته و آشفته ای،اما دستانم را بگیر،آنهارا گرم نگه میدارم تا خستگی ات را در کنند!
    دست هایم را که بگیری،قول می‌دهم تورا به دیدار زندگی ببرم
    نجوای بی پروا را در گوشت زمزمه میکنم و با آن برایت میرقصم تا ببینی دیدار با زندگی به همین آسانیست!..بیا تا برقصیم در یک یک چهار راه های پاریس،بیا در قایق های پارویی ونیز عکاسی کنیم،به من فرصت بده که دنیایم را نشانت دهم؛
    آسان است..
    بیا دستانم را بگیر،این خدا به تو یک زندگی بدهکار است غریب آشنا:)♡
    •••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
    خوش آمدید،اینجا متعلق به انسانیست که گه گاهی شاید بتواند با یک لیوان شربت توت فرنگی شما را به سفر های دور و درازی ببرد!シ︎
    لطفا در اینجا،هرچه نقاب برای خود ساختید را در هم بشکنید و خودتان باشید..
    ورودتان را به دنیایی گاه کهکشانی،گاه بارانی و گاهی کوهستانی خوش آمد میگویم
    《لطفا پیش از ورود خود را در قسمت معرفی،معرفی نمایید!》
    کلمات کلیدی
    Hb