زیبا ها،نیاز به نظراتتون دارم
تقریبا از وسط های تابستون با دیدن یه ادیت چند ثانیه ای به طرز عجیبی یه سناریو داخل سرم شکل گرفت.
توی حموم بهش فکر میکردم
توی اتاقم بهش فکر میکردم
موقع شام
موقع نهار
تا اینکه از سناریو گذشت و تبدیل به یه داستان نوپا و نه چندان حرفه ای توی مغزم شد.
روز و شب بهش بال و پر میدادم و سعی میکردم از اول تا آخرش رو تجسم کنم و فقط صرفا یه داستان نپخته و خام تو سرم نباشه.
تا اینکه یه بخش خیلییی خلاصه شده و کوتاه ازش رو توی زنگ هنر وقتی معلممون ازمون خواست یه داستان بنویسیم که توش فلش بک داشته باشه،نوشتم.
وقتی خوندمش،وقتی با دهن باز مونده بچه ها و لبخند بامزه و رضایتمند معلممون رو به رو شدم عزمم برای پر و بال دادن به اون سناریوی کوچیک و در آخر نوشتنش بیشتر از قبل هم شد.
نمیدونم..شاید قبل از من هم یکی نوشته باشدش،شاید تکراری باشه و من ندونم!شایدم چرندیات باشه.
اما من میخوام بنویسمش..فکر کنم.
و میخوام شماها اولین کسانی باشید که میخوندش
نمیدونم قصد دارم چیکارش کنم،فیکشن؟یا یه داستان معمولی.اگه فیکشن باشه صددرصد خواننده های خودش رو خواهد داشت و چ بسا بیشتر هم توجه بگیره
اما اگه بخوام فیکشنش کنم نمیتونم احتمالا دیگه تبدیل به یه داستان کنمش و به بقیه هم نشونش بدم چون خب دنیا پره از انسان های هموفوب و خب کدومشون دوست دارن داستانی رو که پایهاش با دو کاپل گی شروع شده رو بخونه؟😂
از طرفی هم هرجور فکر میکنم نمیتونه کاپل استریت داشته باشه-
حالا اینا مهم نیست
میخوام بدونم اگر،اگر اگر و اگر بخوام بنویسمش و شروعش کنم..دلتون میخواد اینجا به صورت پارتی براتون بزارم،یا نسخه فول و کامل داستان رو به صورت پی دی اف بهتون بدم؟
و اینکه آیا اصلا همت میکنید و میخونیدش؟:")xD
خوشحال میشم نظراتتون و بدونم:">
لونا،گل زخمیِ خندان من
اینجا سراسر پاییز است
درخت برگ های پیر و قدیمی اش را بر زمین میانداز
ابر با غضب پیش روی خورشید می ایستد و اخمی میکند
بوی خاک و نم مستم میکند
دختری با پاکت پرتقالی در دست از چهارراهها عبور میکند
پاییز است جان من
فصل دل کندن است
دل کندن از برگ هایی که روزی جانت بودند
دل کندن از گرمای خورشید
دل کندن از شهرت
و دل کندن از داشته هایت
اینجا اما همیشه پاییز است
با تو اما،شاید زمستان باشد.
سفید و سرد.نه ابری و نم دار.
عملیات ریدن به قالبم رو با موفقیت انجام دادم عزیزانم
اصلا هم به روی خودم نمیارم که قرار بود اول زرد باشه
بعد آبی شد
بعد حالا بنفش😀
گند ک خب زیاد زدم،اولین بار بود خودم خواستم خودکفا باشم قالبمو درست کنم😭😂
پس ممنون میشم هر ایرادی داره همین الان بگید تا اوکیش کنم،چیزی اگه بنظرتون کمه یا چیزی بده یا چیزی اضافس یا باید تغیر کنه
و لطفا هم هرکی بلده چطوری سایه دار کنه رنگ تایتل هارو یه کمکی بهم بده♡
جیوو صحبت میکنه:
خب سلام*-*
من قالب اینجارو ویرایش کردم و سعی کردم واقعا با سلیقه پیش برم..
قشنگ شده؟!..
سیس دوستش داری؟:")
پاییز نم نمک قدرتش را بیشتر به رخم میکشد
هرجه فرسوده تر میشود،هرچی شاخه هاش بر تنش سنگینی میکنند
هرچه بیشتر بغض میکند و نمیبارد
انگار قدرتمند تر میشود
من و پاییز شبیه به هم نیستیم،مطلقا
اما این پاییز را مانند هم گذراندیم
هردو پر میشویم،بغض میکنیم
اما نمی شکنیم
اشکی در حلقه چشم های ابر هایمان نیست
آسمانمان با زمین قهر کرده
برگ هایمان زیر پای عابران دیگر شعی نمی نوازند
مانند پاییزم
نه دانستم مهر چیست
نه آبان را خندیدم
حالا وقتش رسیده تا آذر را پر شوم و نشکنم.
نمیدانم چه خواهد شد
خدارا چه دیدی
شاید زمستان رئوف تر بود!
شاید در دامانش بخوایم
لالایی بخواند..
تا آن موقع اما همه چیز خوب است بتی عزیزم
اما تو باور نکن
نقطه سر خط.
🍁
+قالب رو زودتر درست میکنم..این افتضاح قرار نیست موندنی باشه.تحملش کنید
اوکی رسما دارم به قالبم گند میزنم و دیگه اعصابم نمیکشه ادامشو درست کنم^^
هیچوقت اعصاب و حوصله کافی برای قالب زدن نداشتم..
فعلا تا همینجا به گندی که زدم خوب نگاه کنید و نظر بدید
رنگ زردش خیلی زشته؟آیا بی حاله؟انرژی لازم رو داره یا نه؟
رنگ پیشنهادی دیگه ای دارید؟خودم قرمز هم مد نظرم بود
خلاصه که Help me please
و..یه بنده خدایی اهل ثوابی که وقت کافی و حوصله کافی داره بیاد به دادم برسهㅠㅠ
البته یه دنیا عکس برا قالب تو پینترست سیو کردم ولی..ویپی انم وصل نمیشه
تازه....قالب قبلیم هم پرید^----------^
عالیه نه؟
اصلاااا حواسم نبود کپیش کنم
این قالبه رو انتخاب کردم ک ویرایشش کنم،بعد دیدم اون قبلی دیگه نیست:)))حالا باید برم در ب در دنبال عکساش و رنگاش و همه چیزش بگردم که بازم درستش کنم داشته باشمش..خدایا چرا آخه😭
فکر میکنم یکی دیگه از اشتباهات زندگیم رو مرتکب شدم
اینکه اونطور که باید کنارت نبودم ک باهات حرف بزنم،کمکت کنم،خاطرات خوب و قشنگی از خودم تو ذهنت ثبت کنم..
و حالا قراره دلم برای همون لحظه های کوچولو و گرمی که با هم داشتیم هم تنگ بشه
غمگینم که دیگه wabi sabi نیست که بخوام توش غرق شم و آرامش بگیرم.آره..وبلاگت رو دوست داشتم سلین.جدی میگم.
و منتظرم،منتظر روزی که شاید با یه اسم جدید برگردی کنارمون،شاید با یه وبلاگ جدید،شاید با یه نگرش جدید،شاید با موفقیت هایی جدید،و شاید..آبی تر؟
هیونگیِ پابو و خوش فاز من
همیشه مراقب آبی وجودت و پستی بلندی هاش باش،حتی اون بد بد ها..
باور دارم که یه روز میای:")
نمیخوام عین این فیلمای رمانتیک دستمال سفید دستم بگیرم و درحالی که تکونش میدم بیوفتم دنبال کالسکهات که داره میره
بلکه یه پس گردنی بهت میزنم و میگم که بیان به یه مافیا هد مثل تو نیاز داره احمق پس پستتو رها نکن=-=
تا بعد..">