_بوی خنده هایش هنوز یادم است

+بوی خنده؟خنده مگر بود دارد؟

لبخندی کنج لبانم نشست.

_لبخند های او داشتند،نزدیک تر بیا،آن درخت شلیل را میبینی؟

نزدیک تر آمد و رو به درخت شلیل زیبایی کرد که بهار جامه‌ای صورتی بر تن نحیفش کشیده بود.

+میبینمش

_اولین بار زیر همین درخت صدای خنده هایش را شنیدم،میدانی چرا می‌گویم بوی خاصی داشتند؟دلیلش همین‌جاست.هنگامی که زیر همین درخت نشسته بودیم نسیمی آرام وزید و میان شاخ و برگ درخت پیچ و تاب خورد،گل های صورتی زیبایش را نوازش کرد و مارا مهمان بوی خوششان کرد.

در همان لحظه یک شکوفه کوچک صورتی  از شاخه جدا گشت و درست روی ابریشم های مشکی رنگش نشست.سپس خندید،همزمان با رسیدن بوی خوش شکوفه ها بر مشامم صدای خنده اش در آسمان بانگ کرد

همان موقع بود که متوجه گشتم خنده هایش بوی شکوفه های شلیل را می‌دهند!

+جالب بود..آخرین بار شکوفه ات را کی دیدی؟

به آبی که از جوی کنار پایمان روان بود خیره گشتم

_همان روز،همان روز آخرین بار بود،شکوفه ام دقایقی بعد از آنکه خنده هایش را شکوفه صورتی شلیل نامیدم دست بر دست جوانی خوش قد و قامت گذاشت و رفت.

در آن لحظه نمی‌دانستم چه کنم

تنها به این فکر میکردم که باد های تند شکوفه های صورتی را از شاخه های عاشق جدا می‌کنند.

null

+دلم نیومد امروز با دیدن این شکوفه های قشنگ صورتی خوشگل چنین پستی نزارم..عاشقشون شدم:)

#انتشار