یه نامه برای خود 10 سالت بنویس.

سلام جوجه')XD

من خوده ۱۵ سالتم،و از ۵ سال بعد دارم باهات حرف میزنم..

تو الان هیچ تصوری نداری که توی پنج سال دیگه قراره چه شکلی باشی،چه عادت هایی داشته باشی و چه جور آدما باشی ولی ازت خواهش میکنم بهش فکر نکن

به پنج سال دیگت فکر نکن!

تو داری الان توی ساده ترین و بهترین حالت ممکن زندگی میکنی،بدون هیچ پیچیدگی و سختی ای..درسته یکم تنهایی و هیچ دوست واقعی ای نداری ولی بهت قول میدم پنج سال دیگه همش جبران میشه باشه؟

یک سال دیگه،قراره سرنوشتت از جایی ک توشی جدا بشه،قراره بری یه شهر دیگه و از محیطی که ده سال توش بزرگ شدی جدا شی.

قراره سال خیلی بدی رو بگذرونی،دور از خانوادت پیش مامان بزرگت زندگی کنی و حس غریبی داشته باشی،و در نهایت بری توی یه مدرسه که توش از هر وقتی تنها تر خواهی بود! ولی این فقط برای اولشه..بعدش درست میشه بازم بهت قول میدم:)

بزار یه نصیحت بهت بکنم:

هرگز،هرگززز بقیه رو از خودت بالاتر ندون!بقیه هیچ چیز بهتری از تو ندارن

اون دختری که توی مدرسه همه دورشن و زنگ تفریح ها از سر و کولش بالا میرن و فقط تو میشناسی و فقط تو میدونی زیر فیس به ظاهر قشنگش چند تا پوسته و ماسک برای بهترین به نظر رسیدن پنهان شده..ولی تو هیچکدوم از اونارو نداری چو کوچولوی قشنگ من:)تو در صادقانه ترین حالت ممکنی..

دو سال دیگه قراره مسیر زندگیت از جایی ک توش بودی برای همیشه عوض شه

فقط در عرض چند ثانیه.

اون اتفاق مزخرف تورو از خودت میگیری،از چومی ای ک میشناسی..

شادی هاتو میکشه و همه روح و تنت رو زخمی میکنه..شاید برات عجیب بنظر بیلد که در طول دو سال چرا انقدر اتفاق باید بیوفته؟چرا اینهمه تغیر؟

باید بهت بگم که جوابشو منم نمیدونم عزیزم..ولی ازت میخوام بدونی اون دوره میگذره..بهت قول میدم توی اون لحظه ای که داری به خودت آسیب میزنی از پیش تعیین شده که درست بشه:)

دو سال دیگه تو برای اولین بار در زندگیت به خودت آسیب میزنی

ازت میخوام این کارو نکنی،اگرچه بعدا رد تموم اونا از بین میرن ولی جاشون هنوز درد میکنن..به خودت آسیب نزن! :)

قراره افسردگی بگیری،الان نمیدونی افسردگی چیه ولی وقتی درگیرش شدی به هیچ وجه ازش نترس باشه؟

قراره کلی اتفاق جدید برات بیوفته

راستش اگه بخوام صادق باشم باید بگم قرار نیست اونطور ک الان فکر میکنی پنج سال دیگع مستقل و آدم بزرگ باشی😂ولی قراره به جاش حس های مختلفی رو تجربه کنی..

منتظرشون بمون چو کوچولو:")

از اشتباه کردن نترس،از ترسیدم هم نترس،چون ترس هم یکی از اون احساسات تو وجود انسانه..

واقعا نمیدونم چرا انقدر حرف داشتم که بهت بزنم ولی یه چیزی میگم و تمومش میکنم:

"مراقب شکوفه های کوچیک و زرد رنگ توی قلبت باش عزیزم،یه روز بزرگ تر میشن و نور خورشید گرمشون میکنه،مراقب چمنزار دلت هم باش بچه‌..نزار کسب لگدمالش کنه!"

باور کنی یا نکنی دوستت دارم..خداحافظ:)♡