و من نفرت انگیز ترین پارادوکس رو زمانی به وجود آوردم که خستگی از پشت پلک هام آهسته رها میشد و روی گونه هام میغلتید و لب هام به احمقانه ترین شکل ممکن رو به بالا خم میشدن و لبخند میزدن.
و این نفرت انگیز ترین پارادوکس منه؛
و من متاسفم،از همه چیز و همه کس.متاسفم که وقتی که باید متاسف نبودم..
-**-
پ.ن:متاسفم،جدی میگم متاسفم چون چرت و پرت های مغزمو نباید انقدر واضح ب اشتراک بزارم ولی فکر کنم آدمای اینجا بهتر از هر کسی میدونن ک این کار لازمه گاهی نه؟پس معذرت میخوام..
پ.۲:گاهی قراره از اینطور چرت و پرت ها اینجا قرار بگیره و احتمال زیاد پاکشون نمیکنم،دیگه از وجه آبی خودم خجالت نمیکشم.
- Chomion
- جمعه ۱۳ اسفند ۰۰