کاش راهی میبود تا زمان رو نصف کنم
تکه تکهاش کنم و توی هر قسمتش دوباره زندگی کنم.
اونوقت به زمانی بر میگشتم که تو دستمو گرفتی.نه این یه خیال نیست؛تو واقعا دست منو وقتی سوار ماشین بودیم،توی تموم طول مسیر،توی دستات گرفتی
نمیدونم اون لحظه متوجه عرق کردن دستام شدی یا نه،متوجه یخ شدنشون شدی یا نه
دلم میخواد برگردیم به روزی که میون قفسه های کتاب نشستیم و دستمونو جلوی دهنمون میگرفتیم تا صدای خنده هامون جایی نپیچه.بریم به همون روزی که بعد از خندیدن توی کتابخونه روی نیمکت پارک نشستیم،زیر یه درخت نشستیم،فقط صدای باد میومد،و عکس میگرفتیم.به وقتی که دستای کوچیکتو از پشت دورم حلقه کردی،وقتی که با همه وجود توی بغلت پریدم و تو بعد ها بهم گفتی اون لحظه من متوجه نشدم اما تو متوجه نگاه کل مردم رومون شدی.
انگار خیلی محکم بغلت کردم نه؟ولی آخه تو که نمیدونی،اون لحظه من داشتم به سمت تیکهی گم شده ای از وجود خودم میدویدم.
کاش برگردیم به روزی که تو با همه وجود میخندیدی و من با همه وجود عاشق میشدم
اون روز هارو یادته؟کاش یادت بیاد
کاش تورو میبردم به روز هایی که خندیدن ساده تر بود.
و این یه خیال نیست،من واقعا همراه تو خندیدم و بغلت کردم
و حالا دارم بین خاطرات جون میدم
فقط کاش زودتر نجاتم بدی
چون جز تو هیچکس نخواهد فهمید که من دارم میمیرم
و تو قاتل من خواهی بود.
Chert and pert#
فقط برای اینکه خالی شم.
- Chomion
- جمعه ۱۳ خرداد ۰۱