ببینید من الان رو مود صحبت کردن و کامنت جواب دادن افتادم
اگه الان اومدید حرف بزنیم و کامنت دادید که دادید
نیومدید و ندادید تو صد یا دویست تا سال نوری دیگه باید پیدام کنید.
خود دانید.
حالا انگار چقدرم مهمه
ببینید من الان رو مود صحبت کردن و کامنت جواب دادن افتادم
اگه الان اومدید حرف بزنیم و کامنت دادید که دادید
نیومدید و ندادید تو صد یا دویست تا سال نوری دیگه باید پیدام کنید.
خود دانید.
حالا انگار چقدرم مهمه
جدیدا خیلی به دسر درست کردن علاقه مند شدم،و توی اوقات فراغتم کلی چیزای خوشمزه میپزم=)
این هفته میخوام برم بانک کتاب بهار و چندتا کتاب ومانگا بگیرم. و پلنری که از پارسال توی قفسه ی کتاب خونهم خاک خورده بود رو برداشتم و برنامه ریزی رو شروع کردم.
توی پینترست هم چندتا آموزش نقاشی پیدا کردم که احتمالا از بهمن که سرم خالی میشه شروع کنم به یاد گرفتنشون:′)
و تو؟
تلم و پاک کردم..هیهی..اشکال نداره همینجا میفرستم برات یا دوباره نصب میکنم امیدوارم بشه البته یه مانگا دارمکه بانگو استری داگز عه. وای چومیییی مانگای یور نیم هم داشت:″))))))
عه،آهنگگوش دادنو یادم رفت بگم:″
خب چندتا آهنگمورد علاقت رومیگی؟
حالا بزار از کوریم برات تعریف کنم..
من رفتم مانگای بانگو رو بخرم،دیدم یک و نداره پس دو رو برداشتم. و موفعی که تو مغازه چرخ میزدم از مانگاها و... عکس میگرفتم(میتسو اون شب رو یادشه=] ) بعد چندروز بعد که خوب عکسا رو نگاه کردم دیدم وای من...این یک رو داشته من ندیدم″||||
نوووووووو
منو تو شکسپیر نیستیم ولی نوشتهات اندازه شکسپیر به دل ادم میشینه.....اون ادم منم:)
بمونی
خوبم دخترم....چه خبر؟
یه نوشته بنویس با عنوان ولی او موهایش را دوست داشت....
معشوقش عاشق موهایش بود.....وقتی او رفت موهای بلند و صافش را هم با خود برد.....انعکاس خودش روی آینه..همه چی را نشان میداد...دست به موهای کوتاه شده اش کشید....و به او این حقیقت تلخ را یاد آوری کرد...
اشک روی چشمانش،لبخند کم رنگ روی لبش خاطرات شیرینش را بیادش میآورد....
همچین چیزی......
من همیشه هستم و خواهم خواند