خنده های شیشه پاک کنی،غر زدن های پر سرعت و کیوت،داد های بنفش،نودل خودن به دهن آب انداز ترین روش ممکن،بوس ها پروازی،جوک های گاه و بی گاه و بابا بزرگی،شیطنت های بی وقفه،حمایت،عشق،محبت..
من نگفتم دارم راجب کی حرف میزنم ولی شما فهمیدید نه؟:)
کیم سوکجین،کسی که شک ندارم حداقل یه بار تونسته از ته ته دل بخندونتتون
جالبه،من جز سوکجین هیچکس و ندیدم که با خندیدن هاش هم خندم بگیره
انگار که این پسر پیش از تولدش یه قرص خنده آور قورت داده و تا لب باز میکنه خنده های خودشو روی لبای ما میپاچونه..
یکی دیگه از فرشته های زمینی که شک ندارم بودنش روی زمین برای بهشتی ها مشکل ایجاد میکنه!
نمیدونم از چیش بگم..از صدای بهشتی لطیفش؟
از مهربونی بی اندازه و سادگی بی پایانش
از انرژی و شادی رنگین کمونیش؟جالبه که این آدم انرژی و شادی درونش رو حتی لا به لای نوت های موسیقیش هم جا میزاره:))♡
چطور میشه عاشقش نبود وقتی یه بار با صداقت و زیبایی تمام با اون لحجهی کیوت انگلیسیش گفت:
..I'm the Moon and Army is my Earth
ماه قشنگ ما حالا ۳۰ سالش شده..باور میکنید؟:)
سوکجینی ۳۰ ساله که روی این زمین در لباس انسان زندگی میکنه
ورلد واید هندساممون،کسی که اون اوایل با پول هاش برای بقیه پسرا غذا میخرید و حمایتشون میکرد و حالاهم برای همشون نقش یه پناهگاه امن رو داره ۳۰ سالش شده و حاضرم قسم بخورم سوکجین پر انرژی ترین و زیبا ترین انسان ۳۰ سالهی دنیاست!
نمیدونم چرا هرچی مینویسم بازم یه چیزی کمه..
شاید به خاطر اینه که من نمیتونم لبخند هاشو توصیف کنم
چشماش موقع خندیدن و صدای بی نظیرش رو توصیف کنم؟
لبخندی که با رنگای رنگین کمون رنگ آمیزی شدن
چشم هایی که ستاره ها توشون شهری به بزرگی آسمون ساختن
و قلبی که عشق تا ابد توش صاحب خونست..
بازم میدونم که اینو نمیخونی(نه پس میخوای بخونه:/)ولی ممنونم سوکجینا
که حالمو خوب میکنی و میخندونیم و بهم مورد اعتماد بودن رو یاد میدی:)
خب،بهم حق بدید این حجم از پول برای منی که یه هزار تومنی هم کف دستم نیست گیج کننده باشه")XD
اول از همه پا میشم دوتا بلیط میگیرم با سولمیت خرم میرم کنسرت بی تی اس،بعد اونو میبرم کنسرت سیمگه(چون خیلی دوسش داره)
خب تا اینجا یه سه میلیاردی احتمالا خرج شده،چون تو صندلی های وی آی پی نشستیم:")😂🚬
و اما بقیش..میرم لوازم تحریری،و برای بچه هایی که پدر بالا سرشون نیست یا بی سرپرستن و توی پرورشگاه ها بزرگ میشن به اندازه نیاز یه چیزی میخرم،چون نمیتونم حتی تصور کنم که چقدر سخته بری مدرسه،و بغل دستیت توی جا مدادیش پر از خودکار و مداد های رنگارنگ و دفتر های گرون باشه ولی تو مجبور باشی با یه مداد ک پاک کن سال تحصیلیت رو سر کنی.
بعد از اون میرم بازار*لبخند شیطانی*و تا اونجارو صاف نکردم ول نمیکنمممم!
میرم تو هر مغازه ای اصن یچی میخرم") (مشخصه چقد خرید کردنو دوست دارم یا واضح تر بگم¿)
بعد که با یک وانت خرید از بازار برگشتم راهی یکی از اون رستوران های داخل بالاشهر که اون پولداران خر پول محترم پاتوقشونه میشم و..در حد مرگ خواهم خورد")🚬
(باشه نمیخواد به روم بیارید بچه بودنمو..خو چ کنم؟آرزو بر جوانان عیب نیست")
و من نمیدونم منظور این سوال از اینکه فقط سه روز وقت داری چیه،ینی بعد از اون سه روز میمیرم؟=/ اگه اینطور نیست که میرم یه خونه تو خیابون ولیعصر،یا کلا اون بالاها میگیرم،بعدش..بعدش نداره دیگه بعدشم عین آدم زندگی میکنم:"😂
خب تا اینجا با حساب اون خونه ای که گرفتم احتملا کلا ده ملیارد مونده باشه،شایدم کمتر،نمد
ولی بعد از تموم این کار ها میرم کتاب فروشی..و بقیشم که دیگه خودتون میدونید:))
یه سفر به فرانسه هم خواهم داشت اگه ته پول چیزی مونده باشه:")
و..همین دیگه
انقدرررر کار هست برای انجام دادن که گفتم اون مهم هاشو گلچین کنم وگرنه سیصد میلیارد بدن دست من سکته رو میزنم😐😂
همین دیگه..حالا بشین تا سیصد میلیارد بیان بت تقدیم کنن😔🌱
من عاشق وقت هایی میشم که میتونم روی صندلی چرمی گوشه اتاق بشینم درحالی که نگاهشون میکنم لبخند بزنم
لبخندم پر از لذت و خوشیه
اما چرا؟
شاید چون من عاشق اینم که وقتی دارن راجب احمقانه ترین کلیشه ها،مزخرف ترین بحث ها و بی ارزش ترین اتفاقات حرف میزنن نگاهشون کنم و به این نتیجه برسم که هنوز هم موجودات مغز فندقی ای به نام انسان هایی که فقط زندگی خودشون رو میبینن توی این دنیا وجود دارن!
زیبا به نظر میرسه
درحالی که حتی از یک نقطه هم در برابر این دنیا کوچکترن،غرور و تکبر عظیمی توی قلبشون ریشه کرده
قشنگ به چشم میاد
با وجود اینکه میدونن هیچی نمیدونن،قاضی میشن
به چشم من اینا زیبا به نظر میرسن!
که هنوزم این موجودات وجود دارن تا آدمای مفید به چشم بیان
اونا مثل به تفریح به چشم میان
یه تفریح جالب و خنده دار
حرفاشون،کاراشون،همه چیزشون برام جالبه..
مثل یه کتاب با یه جلد رنگارنگ و قشنگ،اما یه داستان حوصله سر بر و مزخرف.
روی صندلی گوشه اتاق نشستم و بهشون چشم دوختم
و زیر لب زمزمه میکنم:
"زیبا به نظر میاد!"
پ.ن:میخوام قالبو عوض کنم یه چند وقت دیگه..اگه ایده ای دارید برای رنگش بگید:^)
خوشبختانه لحظات زیادی بودن که من توشون واقعا از ته دل خوشحال بودم و شادی واقعی رو حس کردم.
و همهی اون لحظات رو مدیون یک نفر هستم.
راستش اون لحظات انقدر زیادن که نمیدونم از کدوم باید نام ببرم..
ولی خب،فکر کنم حس خوبی باشه که یه روح اشتراکی داشته باشی،و اون همیشه مراقبت باشه نه؟کسی که دوست داشته باشه همیشه بخندی و حال خوب تورو به خودش ترجیح میده
من توی اون لحظات واقعا احساس خوشحالی کردم،توی روزی که فهمیدم روحم یه همدم واقعی داره.
نمیدونم براتون چطوری باید توضیحش بدم راستش خوشم نمیاد راجب این موضوع اینجا خیلی حرف بزنم ولی خب توی تمومی لحظه هایی ک اون آدم پیشم بود من خوشحال بودم فکر کنم¿
امیدوارم بفهمید چی میگم:"😂🤍
پ.ن:محض اطلاع اون آدم مخاطب خاصم نیست ذهن های کثیفتون رو جمع کنید=/XD چرا هروقت یکی اینطوری راجب کسی حرف میزنه یه سریا باید فکر کنن حتما داره راجب مخاطب خاصش یا عشقش حرف میزنه؟"-"
+کامنت ها رو میبندم چون نباشن سنگین ترن'-' اصن از اولش چرا بازشون گذاشتم ودف😐😂
باشد که خداوند بمن توانی دهد که تا آخر ادامش بدم:")
~روز اول:
_درباره ده سال بعدت بنویس. چه کسایی توی زندگیتن؟ چه شغلی داری؟ چه عاداتی خواهی داشت؟ توی اوقات فراغتت چیکار میکنی؟ کجا زندگی میکنی؟
اونموقه من ۲۵ سالمه..واو!تصور یه چومی ۲۵ ساله و قیافش و رفتار هاش و سلیقه هاش یه کوچولو برام سخته چون من در گذر زمان زیاد تغیر کردم یونو؟
ولی خب..
من هنوز یه دختر قد بلند با موهای مشکی و چشمای عسلی و رفتار هایی عجیب و عصابی داغان خواهم بودXD
احتمالا طراح لباس و عکاس شده باشم و یا برند خودمو زدم یا دارم توی شرکت ها و برند های دیگه کار میکنم
هرروز میرم عکاسی میکنم،از مردم،از خیابون ها،از هر چیزی که واقعی تره!
بعد از پایان ساعت های کاریم همراه با کسی که الان و بی شک اونموقه هم بازم کنارمه میریم یه کافه گرم و کوچیک و قشنگ با دکور چوبی که بوی عود میده و باهم کیک شکلاتی و قهوه میخوریم و راجب روزمون صحبت میکنیم و من همش غر میزنم که خیلی خسته میشم و اون میگه کم نق بزن و دعوام میکنهD":
بعدش میریم کتابخونه مثل هرروز
و شب..خب اگه همخونه باشیم تا صبحش فیلم میبینیم و من طبق معمول وسط فیلم خوابم میگیره:" یا اگرم نبودیم که با غمی فراوان میگیم نخود نخود هرکه رود خانه خود:")😂💔
واقعا یکی از بزرگترین هدف هام نگه داشتن این آدم توی زندگیمه
و..بی شک آدمای فیک رو از زندگیم پرت کردم بیرون،جرعت و جسارت و توانایی نه گفتن رو به طور کامل کسب کردم
دیگه از تاریکی نمیترسم
دیگه زود اشکم در نمیاد
دیگه زود از کوره در نمیرم
دیگه چومی بزرگ شده:)
توی اوقات فراغتم بی شک میرم کتابخونه با همون اصکل مورد نظرXD :")
یا میرم تو پرورشگاه ها برای بچه ها کادو میخرم و باهاشون ساعت ها بازی میکنم..
گفته بودم من میمیرم برا بچه ها؟؟")
توی تهران زندگی میکنم،شایدم خارج..معلوم نیست¿ اگه اونور باشم بی شک یا توی لندن زندگی میکنم یا فرانسه
اگرم نشد که..تهران") توی یکی از اون محله های آروم و قشنگ و تمیز
دوست دارم خونم نزدیکای خیابون ولیعصر باشه:"))اونجا قشنگ ترین جای تهرانه بنظرم
و..هنوز عاشق و مست بارونم،هنوز دیوونهی پنیر پیتزا و لواشک های ترش و ملسم
هنوز با دیدن برف چشمام برق میزنن
هنوز یه آرمی ام:) و هنوز هالزی،تیلور سوییفت،سلنا،سم اسمیت و مارگو رابی رو تحسین میکنم و عاشقشونم!
_من فرق دارم و این فرق باعث میشه مزخرف به نظر بیام!
_من کثیف و پست و مسخرهام
[چطوره یکم صبر کنی؟]
بهتره با این سوال شروع کنیم که تو چرا به وجود اومدی؟
تو صرفا یه مشت اسپرم هستی؟که اومده دنیارو اشغال کنه و به گند بکشه؟
خب باشه تو ایراد های زیادی داری ولی تو کی هستی؟!
مسئول افکار دیگران؟نگهبان زندگی و خواسته ها و نخواسته های اون ها یا فرشتهی بر آورده کردن توقعاتشون¿
خب من جدن مشکلی ندارم اگه در مورد خودت اینطوری فکر میکنی ولی اجازه نمیدم دنیا،اطرافیان و خودت را یا این عقیده به سمت دره نابودی بکشونی!
وقتی به دنیا اومدن سرنوشت،زندگی،تقدیر،شانس،فرصت،و یا هر چیزی ک تو اسمش رو میزاری برای تو بسته شد
و تو رسما شدی شخصیت اصلی زندگیت
کلیشه نیست این یه حقیقته که چشمات میتونن ببینش
اینکه تو اصلی ترین شخص زندگیتی،نه زندگی دوستت نه زندگی پدرت نه مادرت نه همسایه و نه عمه هات!
به دنیا اومدی تا چند صباحی رو بگذرونی و زندگی کنی که کاری ندارم گاهی واقعا با دستای خودت نابودش میکنی..شانسی که بهت داده شده رو گاز میزنی و مث یه آشغال دور میندازی.این بحثش جداست،باشه؟فعلا میخوایم راجب این حرف بزنیم که چرا فکر میکنی نظر همه باید راجبت مثبت باشه
حتی اگه همهی دنیا منهای یک نفر دوستت داشته باشن تو بازن غر میزنی و توقع داری اون یک نفر هم دست به ستایشت بلند کنه و با تمامی اخلاق هات و بُعد های مختلفت موافق باشه.
اینو یاد بگیر که آدما افکارشون باهات فرق داره معیار هاشون باهات فرق داره نوع فکر کردنشون،گذشتشون،حال و آیندشون و درد هاشون هم با تو فرق داره!!!
"فرق داره!"
تو کثیف نیستی
تو هیولا نیستی
تو آشغال نیستی
تو مایه دردسر نیستی
تو یه مشکل نیستی
تو زشت نیستی
تو جنده نیستی
تو حرومزاده نیستی
تو احمق نیستی
نیستی نیستی و نیستی!!
میدونی تو چی هستی؟یه انسان که نمیتونه کل سیاره زمین رو از خودش راضی نگه داره:)
یه انسان که گاهی بهترین های زندگیش هم ممکنه فکر کنن عوضیه..
ولی بهت قول میدم اون بهترین ها اگه تورو باور میداشتن با ورژن عوضیت هم کنار میومدن.
تا کی قراره قلب عزیزانت رو بخاطر زدن این حرف ها به خودت به درد بیاری تا کی قراره اشک هاشون رو از این تلخ تر کنی تا کی قراره فکر کنی انسان ها میتونن روی شخصیت تو اسم بزارن؟
تا کی؟! چطور به خودت اجازه میدی به انسانی که حتی تورو نمیشناسه توانایی این رو بدی که بهت بگه چی هستی و چی نیستی؟
اون انسان حتی میتونه پدرت باشه
میتونه مادرت باشه
میتونه دوستت باشه میتونه دوست پسر یا دوست دخترت باشه!
تو یه انسانی...کی قراره اینو بفهمی؟ :)
کی قراره بفهمی که میشه یکی همینطوری عاشقت بود؟
میشه با موهای وز و زمختت عاشقت بود
میشه با صورت چال و چوله دارت عاشقت بود
میشه با قد کوتاه و صدای جیغ جیغوت عاشقت بود
میشه با عصاب خراب و به قول خودت سگیت عاشقت بود
میشه با خشک و منطقی بودنت عاشقت بود
کی قراره اینو بفهمی؟که یکی پیدا میشه تا همهی اینارو باهم بپرسته
کی قراره بفهمی که تعداد ماسک هایی که برای فرار از دست قضاوت ها زدی داره تورو تو خودش میبلعه؟!
پس کی میخوای بفهمی..؟ :)
کی؟تا کی باید اشک بریزه و بهت بگه میپرستت همینطوری که هستی؟
تا کی باید بهت بگم؟..
تا کی باید بگه با همین نقص ها بهترین آدمی هستی که دیده؟
تا کی باید بگم؟..
تا کی باید بگه که تو یه انسانی و انسان ها لایق محبت و عشق ورزیدن هستن!
..𝐼'𝑣𝑒 𝑏𝑒𝑒𝑛 𝑡𝑟𝑦𝑖𝑛𝑔 𝑎𝑙𝑙 𝑚𝑦 𝑙𝑖𝑓𝑒 𝑡𝑜 𝑠𝑒𝑝𝑎𝑒𝑎𝑡𝑒 𝑡ℎ𝑒 𝑡𝑖𝑚𝑒 𝑖𝑛 𝑏𝑒𝑡𝑤𝑒𝑒𝑛 𝑡ℎ𝑒 ℎ𝑎𝑣𝑖𝑛𝑔 𝑖𝑡 𝑎𝑙𝑙 ...𝑎𝑛𝑑 𝑔𝑖𝑣𝑖𝑛𝑔 𝑖𝑡 𝑎𝑙𝑙,𝑦𝑒𝑎ℎ •••••••••••••••••••••••• دست های مرا بگیر..به تو قول خواهم داد که رهایش نکنم! دست هایم را بگیر تا شاید بتوانیم باهم میان کوهستان های افسانهای که از آنها در کتاب هایمان یاد شده قدم بزنیم. دست هایم را رها نکن تا شاید بشود به تو لذت راه رفتن میان دشت بنفشه ها را هدیه بدهم؛ دست های مرا بگیر،میدانم سردیشان ممکن است آزارت بدهد اما لطفا دستانم را بگیر تا تورا تا زیر باران بکشانم و آواز قطره هارا برایت بخوانم.. میدانم کمی خسته و آشفته ای،اما دستانم را بگیر،آنهارا گرم نگه میدارم تا خستگی ات را در کنند! دست هایم را که بگیری،قول میدهم تورا به دیدار زندگی ببرم نجوای بی پروا را در گوشت زمزمه میکنم و با آن برایت میرقصم تا ببینی دیدار با زندگی به همین آسانیست!..بیا تا برقصیم در یک یک چهار راه های پاریس،بیا در قایق های پارویی ونیز عکاسی کنیم،به من فرصت بده که دنیایم را نشانت دهم؛ آسان است.. بیا دستانم را بگیر،این خدا به تو یک زندگی بدهکار است غریب آشنا:)♡ ••••••••••••••••••••••••••••••••••••••• خوش آمدید،اینجا متعلق به انسانیست که گه گاهی شاید بتواند با یک لیوان شربت توت فرنگی شما را به سفر های دور و درازی ببرد!シ︎ لطفا در اینجا،هرچه نقاب برای خود ساختید را در هم بشکنید و خودتان باشید.. ورودتان را به دنیایی گاه کهکشانی،گاه بارانی و گاهی کوهستانی خوش آمد میگویم 《لطفا پیش از ورود خود را در قسمت معرفی،معرفی نمایید!》