من مثل بقیه نیستم
ازت تشکر نمیکنم بابت اینکه کاری کردی زنده بمونم
من حسرت اینو میخورم که چرا هستی
تا نتونم بمیرم.
.Chert and pert
- 私の救いの天使✨🤍
- پنجشنبه ۶ بهمن ۰۱
من مثل بقیه نیستم
ازت تشکر نمیکنم بابت اینکه کاری کردی زنده بمونم
من حسرت اینو میخورم که چرا هستی
تا نتونم بمیرم.
.Chert and pert
یه چیزی بگم؟نیاز دارم چرت و پرت بگم.اصن چرت و پرت خون آدم گاهی وقتا میوفته!
پس چرت و پرت ترین سوال ممکن به ذهنم رسید
منو تو این خراب شده با کی شیپ میکنید؟xDD
هرچند که فکر میکنم هیچوقت نمیشه منو با کسی شیپ کرد و اصن تو این فازا نیستم اما میخواستم چرت و پرت ترین سوال ممکن رو بپرسم و چه سوالی بهتر از این ک میتونم بشینم کلی بخندم؟D":
ناشناس هم میتونید جواب بدید
با هرکی دلتون خواست شیپ کنید.دنبال مومنت هم نگردید.اصن با کوشا ساعی شیپ کنید.کی ب کیه؟D:
منتظر پاسخ های سم شما بچز های قشنگم میباشم^^
اصلا هم معلوم نیست کسلم و بی حوصله.
ببینید من الان رو مود صحبت کردن و کامنت جواب دادن افتادم
اگه الان اومدید حرف بزنیم و کامنت دادید که دادید
نیومدید و ندادید تو صد یا دویست تا سال نوری دیگه باید پیدام کنید.
خود دانید.
حالا انگار چقدرم مهمه
روی راه پله های سرد خانه مینشینیم
بوی نم همه جا را برداشته و خورشید خود را در دل آسمان آب میکند
باران میبارد،سرد است،سوز می آید،شانه های هردویمان را به سختی زیر بارانی ات جا میدهم.
بارانی ات..همان بارانی که بوی تو و باران را میدهد.بوی خاک و دود.
چرا همیشه بوی دود میدهی جان من؟
دستان سردت را میان انگشتان یخ زده زخمی ام میفشارم و ها میکنم.
یک بازدم کوتاه کافیاست تا توده عظیمی از بخار مقابل صورتمان جمع شود.
شبیه دود است.دود سیگاری که هرگز نکشیدیم.
چشمانت نم برداشته اند،نم تا زیر پلک هایت ادامه دارد،با چشمانت چه کرده ای؟شبیه زیرزمینی مخروبهاست که آخرین پناه یک ولگرد در سرمای جان کاه زمستان است.
تو همیشه سرت را روی قلبم میگذاشتی و حرف میزدی.انگشتانت را با نهایت لطافت به پشت دستانم میکشیدی و از نفرتت از زن همسایه و کار های خانه که ظاهرا دیگر وظیفه ای بیش نبود،و مزهی تخم مرغ ها زیر زبانت میگفتی.
من نیز سر روی زانو هایت میگذاشتم و با صدایی که از ته چاه به گوش میرسید از علاقه ام به موسیقی هایی که تو گوش میدهی و نفرتم به همسایه ات و تمام کار هایی که باید انجام دهی و همینطور تخم مرغ ها میگویم.
بعد میخندیدی و دستت را باز هم به دام پیچ و تاب های تند و کوچک موهایم می انداختی.
و بر شقیقه های دردناکم بوسه میزدی.
لب های سردت را به پوست جهنم مانندم میدوختی و مزرعه ای از گل های بابونه میساختی.
قطره اشک سمجی همراه با بوسه ات از زندان چشمانم در میرفت و روی پاهایت می افتاد.باز هم در آغوشت میگریستم و تو متوجه نمیشدی.
میدانی چیست؟
ای کاش به جای نوازش موهایم،به جای بوسیدن پیشانی داغم.
آتش قلب و لب هایم را با لب هایت خاموش میکردی.ای کاش آتشم را خاکستر میکردی.
مرا زیر خاکستر مدفون میکردی و برایم گل بنفشه میآوردی و روی پیکرم میگذاشتی.
ای کاش لب هایت به جای خزیدن روی دستانم روی سینه ام بخزد،روی چشمانم،روی زخم های دستم،زخم هایی که هرگز به تو نگفتم اما کار خودم بودند.
ای کاش چند قطره اشکی روی زخمانم رها میکردی،ای کاش تا پایان این غروب جان کاه مرا میبوسیدی و بعد میرفتی.
و بعد باز روز بعد غروب می آمدی و بعد از هر بار نفرت پراکنی ام نسبت به هر چیزی مرا با لب هایت خاکستر میکردی.
قلبم را باز میکردی و همه چیز را میدیدی
سوخته هارا،کشته هارا،مرده ها را،غرق شده ها را،اسیر ها را.
همهاش همانجاست
اما حال که اینجا روی این پلهی سرد نشسته ایم و از دریچه کوچکی که ظاهرا پنجره نام دارد به مردن خورشید در آغوش آسمان نگاه میکنیم به من میگفتی که آیا اگر هرگز قرار بود سینه ام را بشکافم و مقابلت قرار دهم،باز هم مرا دوست میداشتی؟!
دوستم میداشتی جان من؟یا تنها اشکی میریختی و در باران زمستانی گم میشدی؟
اگر آن سیگاری که هرگز برایت روشن نکردم را روی گوشه لب هایت میگذاشتم و بعد میرفتم،رفتنم را به تماشا مینشستی؟!
آیا هرگز از کابوس هایم نفرت داشتی؟یا از راه طویلی که میان قلب من و زانوان تو هربار قرار گرفته؟از زخم هایم چطور؟
دوستم میداشتی؟دوستم میداشتی؟
زشتی هایم را،زیبایی های اندکم را،صدای نه چندان خوش آوایم را وقتی برایت قصه میخواندم،دستان نه چندان لطیفم را،وقتی که میان موهایت میرقصیدند
چشمان نه چندان خیره کننده و درخشانم را،وقتی که به لبخندت دوخته میشد
یا لب های نه چندان کار بلدم را،هنگامی که اشک هایت را شکار میکرد
آیا هرگز مرا دوست داشتی؟
یا تو نیز وقتی در آغوشت زیر راه پله نم ناک سرد به خواب میرفتم با غروب در آغوش آسمان محو میشدی و مرا با بارانی ات که بوی دود و بوی خودت را میدهد تنها میگذاشتی؟
من تنها میخواهم بدانم اگر فقط یک روز در ذهن و قلبم زندگی کنی
باز هم این موجود خسته و تکه تکه شده را دوست میداشتی؟!
هرچند،فرقی هم نمیکند
من همیشه زیر راه پله نشسته ام و وقتی با دهانم بخار های سرد را به بیرون میفرستم،بارانی ات را در مشتم میفشارم.
در ریشه وجود هرکس نهریاست به بزرگی جهان،آغشته به زات درونی اش.
و من فکر میکنم نهری که به پای ریشهی تو ریخته از جنس باران های زمستانی باشد.
همانقدر سرد و زنده.
Yeah im constantly tryna fight something my eyes can't see
My mind&me by selena
توجه:این پست شامل غر غر ها و احساسات شکست خوردهی یه نوجوون ۱۶ سالهاست.اگه قراره فکر کنید که یه احمقه،این صفحه رو ترک کنید.
:to my pink star
من فکر میکنم که تو صورتی ای هستی که نقاش به اشتباه رنگ طوسی رو قاطیش کرد.
آنیمای قشنگم.
این روزا کمتر کنار همیم و کمتر غم هامون رو باهم به اشتراک میزاریم.
میدونی چرا دارم از واژه "غم" استفاده میکنم؟چون ما توی به اشتراک گذاشتن غم هامون باهم خیلی خوبیم.
من همیشه به این فکر میکنم که دقیقا دارم به چه درد آدم هایی کهمیشناسم میخورم؟
میدونی منظورم چیه؟منظورم اینه که دارم براشون چیکار میکنم،چند بار ناراحت و جند بار خوشحالشون کردم و چند بار نسبت بهم کاملا خنثی بودن.
احساسات آدمها نسبت بهم برام خیلی مهمه.
و وقتی به تو میرسم،مهم تر هم میشه،چون تو منو مامان صدا میزنی-خیلی وقته نمیزنی.-
چون من تورو درست شبیه دخترم میدونم.چه به درست چه غلط.
و این یعنی من باید مراقب باشم،من باید حواسم باشه،من باید توجه کنم،من باید فکر کنم،من باید بدونم.من میدونم؟نمیدونم..
همیشه نگران بودم که حتی یک لحظه توی اون دل کوچیک مهربونت ابراز پشیمونی و تاسف کرده باشی از اینکه آدمی مثل من رو مامان صدا میزنی.
اما من میخوام دوستت باشم
میخوام گاهی فراموش کنم کی هستم و تو کی هستی
چون من همیشه نگرانتم
نگران اشک هاییکهمیریزی اما با خنده های لثه ای قشنگت نشونشون میدی
نگران فریاد هایی که میزنی اما با صدای آروم آرامش بخشت نشونش میدی
نگران فکر های شبانهات،نگران حسی که نسبت به خودت داری،نسبت به من داری،نسبت به عشق داری.
چون تو تشکیل شده از عشقی،متشکل از میلیون ها جز از دوست داشتن
و من دلم برات تنگ میشه و بار ها و بار ها به این فکر میکنم که دارم برات چیکار میکنم؟
دلم میخواد این ساعت زنگ زده قدیمی رو دست بگیرم و عقربه های داغونش رو به سمت عقب بچرخونم و به سال پیش،توی همین روز ها برگردونم
روز هایی که تو توی آغوشم گریه میکردی و حرف میزنی
میدونی؟
حرف میزدی..
صداتو میشنوم هنوز،میشنوم که چطور از ترک هات صحبت میکنی
اما خودت رو نمیبینم دختر من:")
من دلم برای صدای خنده هات میون ویس هات تنگ شده
برای عکس های ساده و قشنگت
و تو میتونی هنوز مثل زمستون سرد پارسال توی بغلم اشک هایگرمت رو رها کنی..
It's been a long day
Without you my friend
and I tell you all about it
when I see you again
:")when I see you again
.from your momy
+این نامه هارو به ترتیب همون اسامی ای که توی پست قبل نام بردم مینویسم.
فکرشم نمیکردم انقدر حس خوبی بهم بده نوشتنشون:")))
سعی میکنم هرروز بنویسم براتون..
میدونید،دلم برای خیلیا تنگ شده،برای خیلی چیزا.
میدونم درست نیست که اسم ببرم چون ممکنه یکیو جا بندازم و ناراحت شه اما سعی میکنم تا جای ممکن همرو بگم:">
چون واقعا دلم میخواد بگم..ترتیبی هم نیست اصلا.
برای آنیما
برای پونیو
برای جیوو
برای سلین
برای رونا
برای ثنا
برای ونته
برای میکا
برای پانی
برای پریا
برای یومیکو
برای آوا
برای مینهی
برای کارمن
برای ویلی ونکا
برای آلا
برای سبا
من فقط دلم برای همتون تنگ شده:")
دلم میخواد بتونم باهاتون حرف بزنم
اما خب یا من همیشه نیستم و درگیرم یا شماها
پس فکر کنم از این به بعد هروقت احساس دلتنگی کردم براتون نامه بنویسم
چطوره؟:>
ولی تو نمیتونی منو اینطوری به جنون بکشونی
و بعد به دست باد رهام کنی.
متوجهی؟
.Chert and pert