"نه!"

_این کلمه ای بود که باید میگفتی ولی نگفتی

چرا نگفتی؟خب دلیلش سادس..《ترس از ناراحت شدن شخص مقابل》

_خب آره..

_آره؟

_خببب..

_میبخشید ولی تو یه احمقی

_نه من فقط یکم مهربونم همین

_فکر میکنی احمق های دورت اولش یه مهربون گوگولی نبودن؟

_ولی مهربونی قشنگه

ابرو هاشو بالا میندازه و نمایشی برام دست میزنه

_آفرین..درسته مهربونی خیلی قشنگه ولی بگو به چه قیمت

سرمو پایین میندازم و به آیینه مقابلم خیره میشم. 

_به قیمت نابود کردن خودت و خواسته هات؟

سرشو تکون میده و ادامه میده:

_احمق بودن با مهربون بودن‌ فرق کیم چومیون

اخمی میکنم و با حرص میگم:

_خب که چی،مهربون ها همیشه محبوبن

_اره ولی محبوب هایی که میشه به وقتش با یه کلت دخلشونو در آورد!

محبوب هایی که از ترس ناراحت شدن بقیه مثل یه بزدل میگن: "باشه عزیزم"

محبوب هایی که هرگز کاری که می‌خواستن و نکردن!بیا رو راست باشیم،تو هرگز دلت نمی‌خواست اون وب رو فالو کنی ولی چون طرف مقابلت ازت خواست این کارو کردی،اگه یه احمق نیستی پس چی هستی دختر؟

بهش نگاه کردم،به عمق چشماش،چقدر شبیه من بود ولی نبود!

_خب..

_تو با بله گفتن به هر پیشنهادی نه تنها مهربون به نظر نمیرسی بلکه داری فریاد میزنی "من یه احمق ساده ام،تا میتونید ازم سو استفاده کنید!"

مهربون بودن خوبه چومی ولی به وقتش و به شیوه خودش..

تو حتی بلد نیستی نه بگی،این یعنی داری تو یه باتلاق غرق میشی ولی فریاد نمیزنی تا کمک بخوای!یعنی داری توی دریا غرق میشی ولی چون نمیخوای قایقی که داره زیرت میگیره ازت ناراحت شه چیزی نمیگی و همونجا میمیری. 

به چشماش زل زدم..حرفی برای گفتن بود؟مسلما نه!اون داشت حقیقت رو توی مغزم فریاد می‌زد.

_میدونی..تقصیر تو نیست،آدما از یه جایی به بعد انقدر کور شدن که نفهمیدن همیشه نباید بله بشنون،همیشه نباید با جواب مثبت لبخند بزنن،همیشه لازم نیست به هدفشون برسن با استفاده از بقیه!یاد نگرفتن که سلیقه ها متفاوته و یاد نگرفتن که نباید شهرت رو به زور به دست آورد،یاد نگرفتن که گاهی بیخیال لایک و فالو شدن و بازدید خوردن پست های اینستا گرامشون بشن و فقط مفید باشن..

حرفاش از لایه های مغزم رد میشد و منطقی به نظر می‌رسید..چطور شد که اینارو فراموش کردم؟!

به عمق آیینه،به دختری که بیش از حد شبیهم بود نگاه میکردم و اون با چشمای سادش بهم می‌خندید

_چومی..گاهی باید نه گفت تا دنیارو نجات داد!

چشماشو بست..و آروم از توی آیینه‌ی نقره ای محو شد؛

کفشامو پوشیدم و از اتاق بیرون رفتم،وارد خیابون شلوغ شدم و به مردمی که تا قبل از این همیشه ازم جواب مثبت شنیدن نگاه کردم..

شاید وقتش رسیده باشه که یاد بگیرن نه مخالف بله‌اس‌ ولی میتونه یه جواب باشه!

جوابی از دل صداقت..

 

+دلم خیلی از خودم پر بود..من داشتم توی کلمه "باشه" "بله" "خیله خب"‌ غرق میشدم و حالا یکم احساس سبکی میکنم..