چشماشو باز کرد و خودشو توی آیینه برانداز کرد..

نفس عمیقی کشید و ماسک مشکی رنگش رو به صورتش زد و دوباره پشت کامپیوترش نشست و به تنها دنیای که میتونست توی اون عرض اندام کنه و حس کنه قویه برگشت.

یکی یکی کلید های کیبرد رو ضربه میزد قلب های بیشتری رو میشکست و دوباره برای قدرت پوشالی خودش کف میزد!

اون از نظر خودش قوی و قدرتمند بود 

چرا؟!

چون اون میتونست با چند روش ساده شاید زندگی یک انسان و هویتش رو بدزده 

میتونست خودشو به دختر کوچولوی مظلوم مهربون نشون بده که میخواد خودشو تو دل همه جا کنه

یا نه..

یه پسر عاقل و با منطق و جذاب که قاپ همه دخترا رو میدزده

قدرت توی این زمین دست اون بود اون کسی بود که میتونست هویت انسان هارو بدزده با یه کلیک ساده!

چشماشو روی مانیتور چرخوند و قربانی بعدیش و انتخاب کرد.

هرروز همین بود،هرروز از این رایانه‌ی بی جون برای خودش یه قلمرو درست میکرد و با ماسک سیاهش پشتش می‌شست و می‌خندید؛خنده هاش منزجر کننده بودن!!

اما..کاش این وسط کسی بود تا ماسک روی صورتش و در بیاره و زیر پا خوردش کنه و با زدن سیلی ای توی صورتش بهش بفهمونه که دنیای واقعی کجاست!

بفهمونه دنیای واقعی کلید های زیر دستش و اکانت های قربانی شده نیستن

دنیای واقعی جاییه که اون با زدن یه ماسک سعی داره ازش فرار کنه.

سمتش میرم و یقه‌ی پیراهن سیاهش و توی دستم فشار میدم و فریاد میزنم:

بگو..بهم بگو قلمروی تو چیه؟

به مانیتور مشتی میزنم و دوباره به چشمای بی حسش نگاه میکنم..

_قلمروی لعنتی تو اینه؟خوش خیالی که توش داری پادشاهی میکنی و میخندی به ریش تمام دنیا و قربانی هات؟تو اون اکانت و هویت و همه چیز اونو دزدیدی و احساس شاخ بودن کردی؟

پوزخندی از سر انزجار از فرد رو به روم میزنم ادامه میدم:

_بگو..بهم بگو توی این دنیا چی داری؟

سمت پنجره میرم و پرده‌ی زرد رنگ رو کنار میزنم و پنجره رو باز میکنم و باد سردی همزمان با باز شدنش به داخل اتاق میوزه؛دوباره مقابلش می‌ایستم و فریاد میزنم:

_بگو توی اون دنیا چی داری؟دنیای بیرون اون پنجره،دنیای اون بیرون دنیای خارج از این مانیتور و آدمای داخلش..

لبخند آرومی تحویلش میدم،حالا لحنم آرومتر شده

_بهم بگو تا بفهمم توی این دنیا جرعت انجام چه کاری رو داری؟؟

میتونی بری و دست هاتو توی جیب یه رهگذر کنی و کارت شناسایسش رو بدزدی؟جلوی چشم همه؟!میتونی بری و یه چاقو بکنی تو قلب یه آدم؟بلدی بری و خودتو شبیه دخترا کنی؟اوه عزیزم..بهم بگو تا بفهمم بلدی تو یه ثانیه زندگی یکی رو ازش بگیری؟

چشماش دارن تر میشن..اهمیتی نمیدم و لحنم دوباره بوی فریاد میگیره:

_تو یه ترسوی بدبختی که اینجا پشت این چیز کوفتی میشینی و قلب میشکونی و به مردم می‌قبولونی که چی هستن و چی نیستن،پشت سرشون کلی صفحه سازی میکنی و اونارو متهم به پست بودن میکنی و بعد..هویتشون و ازشون میگیری و به خوده پَستت جرعت میدی که راهتو به زندگی شخصیش باز کنی!

حالا فهمیدی کی هستی؟تو یه ترسویی که بیرون از اون پنجره..

به پنجره‌ای اشاره میکنم که حالا باد داره بی رحمانه از داخلش زوزه میکشه 

_نمیتونی کاری کنی:)! تو فکر میکنی حالا قوی ای،حالا شاخی حالا قدرت دست توعه چون اونی که میخواستی رو هک کردی و زمینش زدی ولی پسر..بهم بگو تا بفهمم حالا اینطوری احساس خوشبختی میکنی؟

لابد شادی نه؟آرامش داری؟میتونی بخندی؟میتونی بفهمی زندگی و خوشبختی چیه؟با کشتن شادی ها و خوشبختی های مردم؟

فکر میکنی اون یه بازندست و تو شاه بازی ای نه؟

لبخند محوی کنج لبام جا خوش میکنه و سرمو کج میکنم و بهش زل میزنم..

_شرمنده اینو میگم ولی تو این بازی تو تنها بازنده ای:)!

تو این بازی تو تنها بازنده ای هستی که ضعیفیش داره پررنگ و پررنگ تر میشه

قدرت و تو این میبینی؟بهم بگو..قدرت و توی این میبینی؟؟

بازم شرمندتم رفیق ولی من قدرت و توی پاکی اون ماهیچه‌ ی سمت چپ سینه که میتونه عشق بورزه میبینم

قدرت من اینه..و تو..میتونی با قدرتم بازی کنی تا ببینیم کی برندست 

بیا بازی کنیم..تو همه چیزمو بدزد

میتونی شماره‌ی من و زندگیمو همه جا پخش کنی و من بازم اینجا توی این اتاق میشینم و بهت پوزخند میزنم

میتونی منو یه حرومزاده‌ی پست جلوه بدی و من دوباره اینجا میشینم و بهت لبخند میزنم

برو و به همه بگو من یه بد دهن عوضی دو رو هستم و اونوقت بازم میبینی که من دارم بهت میخندم

چون خودمون خوب میدونیم من کی ام..و تو کی هستی!

ولی..

لبامو سمت گوشش میبرم و آروم زمزمه میکنم:

_تو این بازی تو میبازی عزیزم..بهت قول میدم!

میدونی چرا؟

چون تو..نمیدونی ته اینا به چی میرسی و باور کن که دلیل نداشتن برای انجام هر کاری..تورو یه ترسوی بازنده میکنه

اون بیرون رو میبینی؟برو توش قدم بزن تا بفهمی تو فقط اینجا توی این مانیتور شاه بازی ای و من اینجا:)!

null

+هکر عزیزم..و عزیزی که هنرمند بودنت به گند زدن به حال خوش بقیه‌اس

این برای تو بود..امیدوارم دوسش داشته باشی!♡

+حالم اصلا خوب نیست..عصبانی‌ام،پر از نفرتم،نفرت از قلب هایی که قلب های دیگه رو میشکنن و نابودشون میکنن با یه دروغ ساده

و عوضی هایی که فقط تو این دنیا شاخن..

حالم از همشون بهم میخوره..باید اینارو میگفتم!