خب حقیقتا از اینکه همیشه بشینم راجب اینکه روزم/روز هام چطور میگذرن یا گذشتن تو عمومی حرف بزنم خیلی خوشم نمیومد.
همش فکر میکردم یا شایدم میکنم که کسی که داره اینارو میخونه پوکر فیس به صفحه گوشی نگاه میکنه و میگه:خب که چی؟بمن چه الان دقیقا¿
ولی خب..شاید یاد گرفته باشم یکمم به دل خودم راه بیام نه..؟
دلم خواست راجب مزخرف گذشتن این چند روزم و شاید اتفاقاتش تو وبلاگی ک مطمئنم شاید ۳ سال دیگه وقتی ببینمش کلی خاطره برام زنده میشه بنویسم.
ممکنه چسناله هم بشه ولی خب بیاید قبول کنیم منم حق دارم یه بار بر طبق دلم پیش برم هوم¿و اجباری به خوندن این پست نیست فقط میخوام این روزا ثبت شن،روز های عجیبی بودن..
~☆یادمه همیشه جزو اون کسایی بودم که تا اسم مسافرت میومد چشمام برق میزد،از یک هفته قبل به اینکه چه لباسی با خودم ببرم و چطوری ساک و چمدونم و ببندم و قراره چی بشه فکر میکردم و شب قبل از حرکت خواب به چشمام نمیومد.
توقع داشتم وقتی بابام گوشیشو رو میز گذاشت و گفت:"بلیط گرفتم بریم مشهد"
هم چشمام برق بزنن و بشینم روز هارو بشمارم تا اون روز برسه
اما باور کنید تنها واکنشم این بود:اوه..
شاید این روزا برقراری ارتباط با آدما و اینور اونور رفتن انقدر خستهام میکنه و ازم انرژی میگیره که نمیتونم از شنیدن این خبر شاد بشم.
~☆ساعت یک ربع به یازده بلیط قطار داشتیم و ساعت ده رسیده بودیم راه آهن.
راستش از قطار خیلی بیشتر از هواپیما خوشم میاد.میدونید..خیلی کیف میده
از این تکون تکون خوردنش لذت میبرم(بماند ک توی قطار هم گوش هامو با اسپرینگ دی سوراخ سوراخ کردم:) )
شاید تنها چیزی ک براش هیجان داشتم سوار قطار شدن بود.من تا قبل از این فقط یک بار اونم وقتی مهدکودکی بودم سوار قطار شدم(که اونم بازم رفتیم مشهد)
وقتی وارد کوپه خودمون شدیم حقیقتا ذوق کردم،خیلی همه چیز مرتب و تمیز بود
و از راحتی صندلی ها هم بسی کیف کردم.میدونید..ما ماشینمون واقعااا کوچیکه
ریو ماشین خیلی کوچیکیه اگه توش نشسته باشید میدونید که عقبش مثل قبر میمونه و برای منی که پاهای بزرگی دارم حکم شکنجه رو داره پس میتونید درک کنید چرا وقتی خیلی راحت روی صندلی قطار نشسته بودم پاهامو دراز کرده بودم انقدر شاد بودم؟!
~☆وقتی رسیدیم همون اول رفتیم حرم.خب اول بزارید بگم چرا ما انقدر میریم مشهد
به یه دلیل ساده،کل خاندان بابای من مشهدین پس..آره،منم یه رگ مشهدی دارم:"
وقتی رسیدیم تو راه آهن دختر دایی بابام(که زنِ پسر خالهاش هم میشه)اومد دنبالمون و رفتیم حرم.
آدم خیلی مذهبی ای نیستم،ینی هستم ها،ولی نیستم،من متعصب نیستم اصلا
ولی خب اعتقادات خودمو دارم و اعتقاد دارم هر چیزی ک آرومت کنه واقعیه. و خب..من واقعا وقتی وارد صحن شدم آروم شدم و نمیدونم چرا
شاید اینجا خیلیا اینو مسخره بدونن ولی من قلبم آروم شد،به معنای واقعی کلمه رو فرش ها نشسته بودم،تو خودم جمع شده بودم و فقط پناه اورده بودم به امام رضا
همش صداش میزدم،به هر حال ضرر که نکردم! یا داستان ها واقعین و صدامو شنیده..یا اینکه بازم الکی التماس یکی دیگه رو هم کردم
ولی پیشنهاد میدم اگه به یکم آرامش معنوی نیاز دارید یه سر بزنید به مشهد..امتحانش ضرری نداره هوم؟
~☆من بی شک توی چادر زشت ترین موجود روی کره زمینم میتونم بهتون قول شرف بدم!!! حیف که فقط از گذاشتن عکسم با چادر و حجاب معذورم..
وای اصلا چرا بعضیا انقدر زشتن با حجاب؟بیشتر از هر وقتی قدر موهامو دارم میدونم.
فداشون شم..*با اشک خودش موهای خودش را میبوسد*
ولی بابام..ینی فقط برا در آوردن حرص من ساخته شده! تو حرم برگشته میگه به به..چه خانومی شدی،چقدر خوشگل شدی://////
خدایا یه بینایی درستی به پدر من و یه پول قلمبهای بمن بده🤲🏻
و اینکه چرا وقتی تو بازرسی بدنی بمن دست میزنن مور مورم میشه و قلقلکم میاد؟
وقتی داشتن میگشتنم(شما گشتن رو همون دست کشیدن به حالت بسیار خاک بر سرانه ای به بدنتون بخونید)ب زور خودمو نگه داشتم نخندم.
زنه یه طوری دست میزد بهم که یاد فیک ها میافتادم لعنتی چرا اینطوری بود؟استغفرالله..XDDD
وقتی داشت میگشتتم به این استخون های لگنم که رسید مکث کرد و گفت اینا چین دختر؟؟")😭😂
من:استخون😐🤌🏻😂
فکر کنم از این حجم از لاغری به وجد آمد اصن
~☆مشهد پرررر از مرکز های خریده! ینی گاهی تعجب میکنم چطوری تهران پایتخت ایرانه
مشهد هزار بار از تهران بهتره بنظرم.توش هرچی بگید هست،مراکز تفریحی،مرکز خرید،رستوران های خیلی خوب،خونه های آنچنانی،پارک های عالی
یه طوریه که هر جایی توش ساکن باشید میتونید یه مرکز خرید پیدا کنید.
ولی انصافا خیلی گرون فروشن:/و توشم پر پولدارهههه
یه پا تهرانه برا خودش.. :"
~☆همیشه یادتون باشه اگه خواستید به خودتون بگید بدبخت یا بد شانس به این فکر کنید که یکی به اسم چومی هست که درست وقتی تو مسافرته پریود میشه و نمیتونه بره زیارت و دم ضریح و وقتی میره بیرون پاهاش از درد میترکن و درست وقتی باید بهش خوش بگذره خودشو درحال ریسه رفتن از درد و دل پیچه و حالت تهوع پیدا میکنه اوکی؟؟؟بد شانس عمه هاتونن بچز (هرکی با آوردن اسم پریود مشکل داره سریعا لطف کنه آنفالو رو لمس کنه و از وب من بره بیرون هرگز از به زبون آوردن این اسم خجالت نخواهم کشید)
~☆حس میکنم مشهد خیلی بنفشه زیاد داره.یه عکس از بچگیم دارم ک توی یکی از پارک هاش نشستم و پشتم پر از بنفشس:)))
خوشبحال مشهدیا،میتونن بنفشه های خوشگلمو زیاد ببینن..")
~☆باشه ولی نمیفهمم چرا من جدیدا چرا از خودم پیش هیشکی نمیگم
خونه پس خاله بابام ساکن هستیم و اون یه دختر دو سال از من بزرگتر داره،از تموم زندگیش و هرچی دوست داره حرف میزنه و من؟لال مادر زاد!
یکی نیست بگه دختر خب توعم زبون باز کن یچی بگو از خودت بگو حرف بزن
گاهی حس میکنم من فقط یه گوش زاده شدم.
پ.ن۱:خب دیگه واقعا بسه خیلی حرف زدم باورم نمیشه انقدر نوشتم.تازه این یه ذرهی اونهمه چیزی که میخواستم بنویسم هم نمیشه
پ.ن۲:شاید کلا ۲ نفر اینهمه رو بخونن.واکنش فالوور ها بعد از دیدن این پست:بستن گوشی و زیر لب شات آپی نثار بنده کردن.
پ.ن۳:دیگه واقعا باید برم بخوابم،فردا آخرین روزیه که اینجاییم و من هم خوشحالم هم ناراحت..حس چرتیه امیدوارم تجربه اش نکنید.
پ.ن۴:شب بخیری نثارتان میکنم و میکپم*-*کامنت هارم باز میزارم و نمیدونم چرا.