واقعا نمیدونم چرا دارم اینجا اینارو میگم ولی نیاز داشتم یکم نظر شمارو بدونم و ببینم چی به چیه چون واقعا مغزم داشت میسوخت انقدر که فکر میکردم-

خب..ماجرا اینه که امروز تو مدرسه زنگ ورزش بود،داشتیم آماده می‌شدیم از توی کلاس بریم بیرون و بریم تو حیاط

وقتی داشتیم از کلاس بیرون میرفتیم دیدم یکی از همکلاسی هام(که از همون برخورد اول هم ازش خوشم نیومد و آدم ب شدت جوگیر،پررو و سلیطه ایه)داره به رفیقش،که حالا نمیدونم دقیق چقدر صمیمی بودن،فحش میداد و حرفای ب شدت بدی میزد،قشنگ داشت تخریب شخصیت میکرد!

بچه ها خواستن جلوشو بگیرن و من گفتم ولش کنید این روانیه مگه نمیشناسیدش و اینا..

و خب مسئله اینجا بود که اون دختر بدبخت که اسمشم فائزه بود هیچی بهش نمی‌گفت!!فقط فحش می‌خورد بیچاره..

رفتیم تو حیاط،دیدم رفته دوباره پیش فائزه مانتوشو میکشه اونم هیچی نمی‌گفت فقط میگفت ولم کن و اینا.. 

و دوباره فحش میداد-

فائزه هم خب..دوسش دارم بچه خیلی خوبیه و مظلومه و خیلی درکش میکنم

بعد دعوا دیدم داره میره گوشه حیاط گریه‌اش گرفته 

بهش ب شدت حق میدادم پانیذ نابودش کرد:)!

نشستم پیشش بغلش کردم گفتم چیشده جریان چیه و اینا بعد دیدم با گریه داره میگه ک این غلط میکنه با من اینطوری حرف میزنه مگه چیکارش کردم و شهر هرته مگه و اینا..

و خب ببینید من یه اخلاق فووووق شخمی ای دارم و اون اینه که یکی بخواد جلوی من،حالا هرجا و هر موقعیت،ببینم داره قلدر بازی در میاره برای یکی یا حالا هرکی،من حرصم میگیره،از سلیطه بازی و شلوغ بازی و جو دادن متنفرم متنفرمممم!!!

و تو اون موقعیت 

گریه های فائزه+پررویی بی اندازه پانیذ+بیخیالی بچه های کلاس نسبت به همکلاسیشون که داغون شده و نشسته داره گریه میکنه

باعث شد به خودم بیام ببینم رفتم سمت پانیذ سرش داد میکشم و داریم دعوا میکنیم..

من اصلا دعوایی نیستم

از دعوا متنفرم،اینو همه میدونن،و میترسم از تماشای دعوا-

ولی خشمم تو اون لحظه از پانیذ ب شدت زیاد بود

رفتم سمتش صداش زدم و ازش دلیل خواستم برای اینکه با فائزه اونطوری حرف زد

و از اونجایی که یه سلیطه ب تمام عیاره بدتر داد میزد و میگفت ب تو مربوط نیست

-بماند که تهدید میکرد که آره الان میام میزنمت و اینا و منم با این حرفاش بدتر آتیشی میشدم میخواستم برم حمله کنم بهش و رامیلا(تو پست قبل گفتم کیه)نمیزاشت..xD-

و منت سرم گذاشت خانوم خانوما و گفت فقط بخاطر اینکه همکلاسیشم بهم چیزی نمیگه

و منم منت سرش گذاشتم و ابراز بدبختی کردم از اینکه سلیطه ای مث ایشون همکلاسیمه 

و..تقریبا کل بچه ها طرف پانیذ رو گرفتن!

بعد دعوا نشستم رو نیمکت و سعی کردم ریده شدن به عصابم رو با درس خوندن ماسمالی کنم،و به چند تا از بچه ها گفتم که میتونن هرچقدر دلشون میخواد به این روانی بچ بچسبن ولی من ازش بدم میاد. 

یه سریاشون هم بهم گفتن نباید دخالت میکردم

اما میخوام از شما بپرسم 

کار من  اشتباه بود؟

من مقصر بودم؟

من دنبال دعوا بودم؟

باشه اصن گیریم من هیچی نمیگفتم،فائزه هم ک اصلا دفاع نمیکرد از خودش،دو روز دیگه این آدم ب خودش اجازه نمیداد هرطور دلش میخواد با هرکی دلش میخواد صحبت کنه؟!

دو روز دیگه همین آدم نمیشه یکی از بد دهن ها و بی‌شعور های جامعتون که عاصی شدین ازش!!؟؟

نه مشکل من اینا نیست..

من از بیشعوری و تظاهر به گنده بودن آدما خسته شدم فقط

حالا شما بمن بگید

کارم غلط بود؟!شاید بهتر بود دخالت نمیکردم

احساس احمق بودن بدی دارم..