سلاااممم*-* 

به سلام پر انرژیم نگاه نکنید،دارم میمیرمxD 

میون مسئله ها و قواعد فیزیک درحال غرق شدن بودم که یهو این به ذهنم رسید که من چند وقته روزمره نویسی نکردم و چرت و پرت نگفتم؟

خب درسته،خیلی وقته!^^

پس بریم که رندوم چرت و پرت گفتن را با یاری ایزد منان آغاز کنیم^^🤝🏻

**

اول از همه باید بگم که مدرسه اونقدرام بد نیست*بازی کردن با انگشتان خود*

آخه میدونید..چرت و پرت گفتن از هر چرت و پرتی‌ و خندیدن ب ترک دیوار،زیر نظرگرفتن دختر کراش مدرسه و خندیدن ب هر حرکتی ک میزنه(من جمله وقتی زل میزنه ب اکیپ شما)،از هر کوفتی حتی امتحان ها و هیچی بلد نبودن و بدبختی ها جوک در آوردن و خندیدن،دعوا های نمادین،قهر های دو ثانیه ای،سگ شدن های یهویی و حتی تقسیم کردن اون یه چصه خوراکی ای که داری با بقیه کیف های خودشو داره و من دلم نمیخواد منکرش بشم!

میدونید..یه جورایی فکر میکنم به ما بچه های هنرستانی مخصوصا مدرسه خیلی خوش میگذره 

آره بدبختی ها و مزخرف بودن هاش سر جاشه اونم تو مدرسه مسخره‌ی رسما هیچی ندارِ ما.

اما ما با همونم حال میکنیم.

سر زنگ عکاسیمون که دو نفر دو نفر میریم توی حیاط و با دوربین مزخرف ترین عکسارو میگیریم و بهش میخندیم(بزارید اشاره کنم من و رامیلا یه روز قرار بود از موضوع گل و سنگ عکس بگیریم تو حیاط شتی مدرسه!!و وای...قشنگ روی گل نشستیم،روی خاک غلط خوردیم،توی چاله آب رفتیم و سعی کردیم از گل روی اون آب کثیف مزخرف عکس بگیریم و در آخر عین اونایی ک از جبهه برگشتن خاکی برگشتیم سر کلاس.عکاس بودن سخته دوستان😔)

یا مثلا وقتایی که با صالحی کلاس داریم و هممون زیر لب ریز ریزکی فحشش میدیم و برای بار صدم معترف میشیم که هیچی بارش نیست.

یا وقتایی که میریم کارگاه و از تون نیمکت های بزرگ نهایت لذت رو میریم چون صندلی های خودمون از این یه نفره های تخمی  ان^^

خلاصه که ما میتونیم از بی امکاناتی مدرسه،دسشویی کثیف و مایعی که ۹۹ درصدش از آب تشکیل شده،ساندویج های بوفه،و هر چیزی که فکرشو بکنید چیزی برای خندیدن بیرون بکشیم.

یه جورایی من از اون کلاس های نرم و بی هیچ سختی و خشونتی که توش راجب تاریخ تشکیل هنر های مختلف و ایجاد سلسه های جدید صحبت میکنیم خوشم میاد

از طوری که سعی میکنیم شبیه یه هنرمند واقعی بنظر بیایم

از وقتی که معلم ریاضی و فیزیک میگه که ما روح لطیفی داریم و ریاضی و فیزیک برای ما نیست.ما دنبال نرمی و لطافت و هیجانیم.یه جورایی اونموقه ها به کلاس ۳۸ نفره شلوغ خودمون علاقه مند میشم حتی اگه شاید واقعا بعضی هامون هنرمند نباشیم!

من حتی کلاس های ترکاشوندی که توش هیچکس جرات نداره بدون اجازه حرف بزنه و عکس های همه موشکافانه مورد نقد قرار میگیرن هم خوشم میاد

حتی موقعی که منو صدا میکنه تا کنارش بشینم و عکس های بچه هارو نشون بدم.(با اینکه از اون نزدیک واقعا ترسناک تره..)

و وای خدایا...یچی بگم باورتون میشه؟

این زن انقدر ترسناک و جدیه که دوتا از بچه هامون خوابشو دیدن:)xD

خواب دیدن همه عکسایی ک گرفتنو رد کرده...😭😂

و واقعا هم چنین چیزی ممکنه

ترکاشوند اینطوریه که شما نمی‌تونید از در و دیوار عکس بگیرید و نشونش بدید^^

در این میتونه اثبات بشه.چون من واقعا روانی شدم!

جدیدا هرجا که میرم دارم به هر سوراخی موشکافانه نگاه میکنم تا سوژه پیداکنم

هرجارو نگاه میکنم تو ذهنم میگم عه این میتونه انتزاعی باشه..عه اون خطه..عه اون نقطه‌اس..عه اون سطح داره و هررر کوفتیxDD

از سه شنبه هاعم که نگم..هامون کوه اضطرابیم.

رامیلایی که همیشه سر کلاس یا ایرپاد تو گوششه یا نقاشی های مستهجن میکشه(بهتره ندونید چی میکشه.)یا خوابه سر کلاس این زن خیلییی مرتب و تمیز میشینه رو صندلی جم نمیخوره از اول تا آخرش فقطططط گوش میده!

وای نمیخندم..

حتی فکرشم خنده داره کاش میتونستید بفهمید از چی حرف میزنم😭😂

بالاتر به دختر کراش مدرسه اشاره کردم.

البته نمیشه بهش گفت کراش مدرسه،از اون کراش تر هم وجود داره.

من اون اوایل با مینی بوس میرفتم میومدم،اما خب خیلی دیر می‌رسیدم خونه و یه مسیر خیلی زیادی رو هم باید پیاده روی میکردم و واقعا طاقت فرسا بود جنازم میرسید خونه.

ولی اون اولا ک میرفتم اونجا یه روز صبح تو ماشین چشمم خورد به یه دختری که رو صندلی نشسته،مقنعه سرش نیست،موهاش پسرونه ان،لختن،و داره کتاب میخونه

باد هم میزنه موهاش میرن اینور اونورT-Tصافت بود.

آقا من یه چند روز کوتاه رو این دختر خانم کراش بودم..xD

درواقع رو زاویه پشت سرش کراش بودم.موهاش قشنگ بودن خب=-=😂

بعد رفتم اینو با دوستان درمیون گذاشتم وقتی رسیدم..گفتم اره اینطوری شده خلاصه

و میدونید ک کافیه چنین چیزی رو برای دوستاتون تعریف کنید تا فاتحتون خونده شه دیگه؟

فاتحه منم خونده شد^^

از هموووون روز هی اینا ب این دختره نگاه میکردن..

رامیلا رفت قشنگ شناسنامشو در آورد برام آورد گفت اینه اسمش اینه و دقیق کلاس بغلیمونم بود گاد😂😭

و حالا مگه اسم این بچ از دهن اینا میوفتاد؟

هی تو راهرو اسمشو میگفتن

هی با انگشت نشونش میدادن

هییییی میخندیدن بهش نگاه میکردن

منم هرچی میگفتم بابا لعنتیا انقدر اسمشو نگید با انگشت نشونش ندید نخندیددد اینا بدتر میکردن وای ینی آبرو نزاشتن برامون....

یه روزم که به یکی از بچه ها کلاس گفتم رفت دختره رو نگاه کرد اومدم دیدم یه دست از پشت محکم خورد ب سرم

برگشتم گفتم چته برا چی میزنی؟=-=

گفت خاک بر سرت تو ب این خوشگلی این عن چیه روش کراش زدی خلی؟:|😭😂

خیلیم خوب بود آقا=-=

خلاصه که آره..گذشت و من دیگه کراش بودنم رو این خانوم محترم ب پایان رسید از اولشم روش کراش نبودم اصن از مدلش خوشم میومد فقط:"

بعد چند روز دیدم اون هی داره بما نگاه میکنه:::::/

جلو در کلاسشون وایمیستاد زللللل میزد بما وقتی از زنگ تفریح میومدیم بالا

تو حیاط میشت مداممم گردنش سمت ما بود

تو هر قبرستونییی

دیروزم که رامیلا و مهدیه رو خورد انقدر نگاشون کرد

و من میترسم این فهمیده باشه ک ما فهمیدیم که اون فهمیده(بخدا اگه فهمیده باشید چی‌گفتم.)

خیلی بدم نگاه میکنه آخه..چشماش سگن تقریبا،یه طوریم نگاه میکنه ب خودت شک میکنی..

منم دیگه لجم گرفت گفتم بچه ها هروقتتت نگاه کرد زل می‌زنید تو چشماش از رو بره!-_-

بعد حالا یه روز با رامیلا قرار گذاشتیم ماعم وایسیم جلو در کلاس زل بزنیم بهش وقتی داره میاد^^xD

سه ساعت عین مرغ یه پا وایساده بودیم تهش حدس بزنید چیشد؟

فهمیدیم خانوم قراره تشریف ببرن پایین تو سایت اصن نمیان سر کلاسشون:::)xDDD

بما نقشه ریختن نیومده یونو؟=-=

نازنین(مادر اکیپ)هم که ب خونش تشنه‌است ینی..xD

گفتم مادر اکیپ اینم بگم.ما کلا ۶ نفریم همیشه هم باهمیم 

بعد هممون هم همش ب نازنین میگفتیم تو خیلییی شبیه مامانایی 

واقعا هم هست،همه چیزش!همشم مراقب بقیسㅠㅠ

بعد قرار گذاشتیم این مامان ما باشه،ما پنج تاعم بچه هاشxD

بعد حالا جالبه..مهدیه از هممون بزرگتره،۸۴ ایه 

من از همشون کوچیکترم،و از همشون دراز تر:))😭😭😂

مهدیه هم قدش نصف من

و من دست اون و رامیلارو میگیرم بینشون وایمیستم و اینطوریم که بیاید بغلم اونی های کوچکم😂😂یه وضعی اصن..

امروزم که به شدت روز صافتی بود بهش فکرمیکنم اکلیل میاد تو چشمامTT

چون چندین نفر امروز پشت سر هم بهم گفتن کیوتیTT

و من اشک در چشمانم حلقه میزد و اینطوری بودم که نه الکی میگیییTTTT

اول که نازنین گفت،هی بند کلاه سوئیشرتمو میکشید میگفت کیووووت:|

زنگ آخرم که داشتم سر کلاس کتاب خودشو میخوندم گوشیو رامیلا رو گرفت ازم عکس گرفت گفت خیلی کیوت شدی*قلبم

موقع خدافظی هم فاطمه برگشت گفت چقد بامزه شدیTT

مهدیه هم گفت موهات چ خوشگلنTT

دیروزم که آتنا و حنانه باهم بحث میکردن آتنا میگفت زهرا جذابه،حنانه میگفت نه کیوته،اون یکی میگفت نخیر جذابه،اون میگفت نچ کیوته

و من فقط مقنعمو کشیدم پایین آبببببب شدم...

ب شدت خجالتی ام وقتی یکی اینطوری میگه بهم،فقط میتونم بخندم و بگم مرسیTTxD

مدرسه هم میتونه ب سلف لاو شما برینه و هم اون و بالا ببره دوستان👍🏻

برا من ک بیشتر میرینه،ولی خب موارد استثنایی هم وجود دارنxD

اصلا دلم نمیخواد ب بالا برگردم و ببینم این پست چقدر طولانی شده چون مطمئنم از منتشر کردنش پشیمون میشم و بلافاصله دکمه دیلیتش رو میزنم.

بلاخره درک کنید از اول مدرسه تا الان اینا مونده بودن دیگه کلی گفتمشxD

آه چقدر حرف زدن خوبه...*من دو دقیقه بعد:وای چرا انقدر حرف زدم...

هرکس که اینو خونده،تو یک انسان بسیار شریفی و از مرض گشادی در امانی برو به خودت افتخار کن و بیا تا من بهت شوکولات بدم.جدی میگم!

تا مزخرف گفتن هایی دیگر بدروددد^^

null

+عاها راستی رسما برنامم با مشاور تحصیلی و روانشناسیمم شروع شد:">

واقعا الان ک اولشه برام سخته..امیدوارم عادت کنم.راجب مشاور تحصیلی که خب همش حس میکنم زیر نظرم

پیش روانشناسه هم که میرم حس میکنم لخت شدم واقعا وقتی میام بیرون احساس لخت بودن دارم")xD

بهر حال باید بخونم دیگه..کنکور از آنچه فکر میکنم بمن نزدیک تر است.

++عکس دختر خوشگلمم خواستم اول پست بدرخشه با اینکه ربطی ب این پست مزخرف نداره.

+++کامنتارم باز میزارم کنجکاوم ببینم کیا همت کردن این طومار عظیمو بخونن😂