*بخشی از هنرنمایی های بچه های یازده فوتوxD*

+من و مهدیه ایم~

++موقع آپلود متوجه شدم عکسا چپکی آپ شدن و من نمیفهمم چرا:/احتمالا بخاطر اینکه با دوربین گرفتنشون باشه.ب هر حال شما تصور کنید اینا صافن.👍🏻

این روزا مدرسه رو دوست دارم

تازه دارم حس میکنم میشه با بچه ها بهم خوش بگذره و خب تا جایی که بشه سعی میکنم اون دکمه اجتماعی و شنگول بودنمو انگولک نکنم و خاموشش نکنم.

گفته بودم مدرسه هم میتونه به سلف لاو شما برینه و هم اونو بالا ببره؟

خب دو روزه ب طرز عجیبی داره بالا میبرتش.

نمیدونم دقیقا چه اتفاقی افتاده و چیشده،دارم بلاخره خوشگل میشم یا چی؟چون دو روزه متوالی جمله خیلی خوشگلی رو دارم میشنوم و خب وات د شت؟!من فقط دو سه روزه به جای فرق موهامو بالا میبندم با یه کش کوچولو"|میدونستم زودتر این کارو میکردم والا"|xD

و اما یه چیز دیگه..

پارسال ما از ۱۲ تا ۲ آزاد بودیم و گفته بودن غذا و خوراکی و هرچی دوست دارید بیارید عشق کنید

ماعم هرچی داشتیم آوردیم یه زیر انداز پهن کردیم تو حیاط نشستیم خوردیم

یکی از بچه ها به اسم آتنا که خدای کیوتی و خوشگلیه و موهای نارنجی خدادادی هم داره:)ترشی آورده بود با خودش

منم که روانی ترشی و چیزای ترش..از ترشی اون خوردم و شروع کردم به به چه چه و عر زدن.

از همون موقع این بچه فهمید من عاشق ترشی ام

حالا حدس بزنید چیشده؟نه،محاله بتونید حدس بزنید،چون یه اتفاق فوق کیوت و سوییت افتاد!!

دیروز زنگ آخر که داشتم از پله ها میومدم پایین دیدم آتنا داره صدام میکنه و هی اسممو صدا میزنه

وایسادم دیدم یه شیشه کوچولو ترشی گرفته جلوم:))))

وای خواهش میکنم فقط تصورش کنید..

یه دختر کوچولوی قد کوتاه با ماسک سفید،موهای نارنجی فرفری و چشمای درشت که به شما زل زده و یه شیشه ترشی رو گرفته جلوتون...

اولش خشکم زده بود

گفتم:

_این چیه آتنا؟

+ترشیه دیگه خواهر من

_این..این همش برای منه؟

+نه برا عممه 

_برای خود خودم؟

+آره:|

_این الان همینطوری مجانی مفتی برا منه پس؟

+آره بخدااا سم نریختم توش"""////

_تو...توی بچ از پارسال یادت مونده من ترشی دوست دارم؟:)))

*با بهت گرفتن شیشه ترشی از دستش 

*تجمع کلی ستاره تو چشمام

*محکم پرت کردن اون موجود کیوت مهربون کوچولوی کله هویجی تو بغلم

و در نهایت عر زدن تا خود دم در مدرسه. 

یعنی همشششش اینطوری بودم ک آتنا آی لاو یو

آتنا یو آر مای هازبند 

آتنا میام خواستگاریت آدرس خونتونو بده

آتنا تو خدایی 

بعد فکر کنید وسط راه پله جلو ملت می‌پریدم بالا پایین جیغ میکشیدم:)وای نه..الان یادم اومد چقدر اصکل بودم شت..

آتنا هم ذوق کرده بود میگفت تاحالا ذوقتو ندیده بودم بعد خندیدددTT

واقعا هم همینطوره،توی این چند ماه این اولین بار بود تو مدرسه ذوقمو میدید کسی اینطوری">

و واقعا اتفاق قشنگ و کیوتی بود برام..خصوصا اینکه آتنا کلا خیلی خونگرم و مهربونه و به منم لطف زیادی داره..مدام میاد رد میشه میره میگه خیلی جذابی بعد میره منم جیغ میزنم فحشش میدمTTTTینی چی این کارا آخه ایش😭!

نسنسننثصمنصجصنششنشTTشما نمیفهمید من چرا دارم عر میزنم انقدرTTTTTT

خلاصه که آره،هنوز دلم نیومده باز کنم در اون ترشی بهشتی روㅠㅠ*فین کردن در دستمال گل گلی

و براتون بگم از ریخته شدن پشمام

نمیدونم شماهم اینو قبول دارید یا نه اما من هر موقع از هرکی پرسیدم چه رنگی ام گفته زرد

امروزم که توی کلاس آزاد بودیم و معلم نداشتیم صندلی داغ بازی کردیم.

از رامیلا پرسیدم بنظرت من چه رنگی ام

و گفت خردلی~

بعد گفتم خیلی عجیبه از هرکی این سوالو پرسیدم یه طیف از رنگ زرد رو بهم گفته

بعد همه بچه ها باهم یه صدا گفتن آره آرههه زردی تو😂😭شایدم واقعا زرد باشم؟آی دونت نو.

و فهمیدم که از کنکاش شخصیت بقیه لذت میبرم و برام خیلی جالبه

میتونستم تا خود شب بشینم و به همه بچه ها بگم که چه رنگی میبینمشون و چ شکلی ان.

و آقا..من واقعا فهمیدم که این دختره که -هم روش کراشم هم نیستم-به شدت کیوته:::>>>

من فکر میکردم سگ و ترسناک باشه

ولی وقتی امروز موقع آویزون شدنش از نرده های حیاط و سر خوردنش ازشون دیدمش فهمیدم خیلیم کوچکه

خصوصا موقعی که با دیدن بچه کوچولو ها ذوق میکنه

یکی بره بهش بگه تو انقدی🤏🏻دختر.خودتو ترسناک جلوه نده!

و من واقعا دلم میخواد بغلش کنم یا باهاش حرف بزنم ب عنوان یه آدم معمولی خیلی دوستانه،اما متاسفانه نمیشه چون مطمئنم خیت میشم-

دوستانی که گارد دارید در برابر ملت و بقیه ازتون میترسن،یکی که دوست داره باهاتون ارتباط داشته باشه باید چیکار کنه؟؟؟😂😂

بعد اصن من برا اون شبیه یه ویروسم،مطمئنم.

چون اون اینطوریه که دارکه،ساکت و آرومه،همه ازش میترسن،جذابه،چشاش سگ دارن،موهاش پسرونه ان،استایل دارک داره و و و و...

و من اینطوریم که یه اصکلم،شلوغم و شبیه یه بمب خنده ام،همه باهام راحتن و یکسره و بغلمن،هیچکس ازم نمیترسه،به گفته بقیه کیوتم(چصکیوت در نظر میگیرمش.)،چشمام به گفته رامیلا شبیه توله خرس هاس،موهامو شبیه بچه های پنج ساله بالای سرم با یه کش قلبی صورتی جمع میکنم و فر فری ان،سوییشرت چهارخونه پشمی ای میپوشم که توش شبیه بچه های مهدکودکی ام،جیغ میزنم و در کل و مخم.تنها وجه اشتراک من و اون اینه ک جفتمون کتاب میخوندیم تو مینی بوس.

پس کلا کنسله^-^

آه دیگه خیلی حرف زدم کافیه..برم ادامه درسمو بخونم^-^