بغل مجانی؟=)
امروز روز فوق العاده دوست داشتنی ای بود.
نمیدونم چقدر از این چالش های بغل مجانی،آغوش مهربانی،بغل رایگان یا از این دسته چیز هارو دیدید.
ولی من امروز این کارو کردم..">
آره!انجامش دادم.
همه چیز از حرفای سولمیت محترم شروع شد.
بهم گفت یکی از همکلاسی هاشون روی یه کاغذ عنوان بغل مجانی رو نوشته بوده و هرکس که میخواست رو بغل میکرده
تا اینو گفت گفتم وای خدایا..منم میخوام انجامش بدممم!
هرچند که اون مشخصا بهم گفت این کارو نکنم و اگه بکنم گریه میکنه-
ولی خب..من لجباز تر از این حرفاعم عزیزم^^
به محض اینکه وارد مدرسه شدیم این ایده رو با نازنین درمیون گذاشتم
اون و هانیه خیلی موافق کارم نبودن
فکر میکردن قراره ضایع شم
دروغ چرا خودمم استرس داشتم-
ولی خب..تایدیه رامیلا بعد اونهمه مخالفت کافی بود تا یه برگه بردارم و بزرگ عنوان "بغل مجانی" رو روش بنویسم:"]
رفتیم توی راهرو،جایی وایسادیم ک بچه ها موقع بالا اومدن از پله ها ببیننمون
اولین ریکشن ها خیلی قشنگ و جالب نبودن و من واقعا داشتم از خجالت آب میشدم..رسما آب میشدم!
ولی اولین نفر،یعنی پانیذ،همکلاسیمون،که خیلی مهربانانه بغلم کرد کافی بود تا شارژ شم و موتور کارم راه بیوفته.
بچه ها کم کم داشتن بیشتر میشدن
چی؟ضایع نشدم؟
چرا خب معلومه که همهی همه قرار نیست به آغوش باز و مجانی تو پاسخ مثبت بدن و قبولش کنن! تک و توک پیامم رو نادیده میگرفتن و از کنارمون رد میشدن و میرفتن ولی من دلم به همونایی خوش بود که با دیدن عنوان روی کاغذ توی دستم چشماشون میدرخشید و سریعتر بالا میومدن تا خودشونو ب بغل باز من برسونن.
خیلیا یه لبخند کم جون و غمگین روی لب داشتن،که میگفت ممنون که بغلم میکنی..چون دارم از هم متلاشی میشم!
خیلی ها یه لبخند پر انرژی و شاد که میگفت این بغل بهم انرژی بیشتری میده،تو خیلی کول و باحالی!فایتینگ!
یه عده کم هم به دلیل اینکه مهدیه مشخصا جلوی راهشون رو میگرفت تا ب زور یه بغل بدن بغلمون میکردنxDنظیرِ دوتا دختر کراش کلاس که همیشه هم جفت همن
کتایون و عسل.
عسل خیلی مهربون و کیوته،اون خودش بغلم کرد
ولی شاخک های اذیت کردنم وقتی فعال شدن که دیدم کتایون بدون اینکه منو بغل کنه داره میره!
صداش زدم و با یه حالت مظلومی گفتم کتایوننن؟منو که بغل نکردی:(
و اونم با ای بابا چ گیری کردیم خاصی یه بغل زوری بهم داد-
واقعا سرگرم کننده و جالب بود
یه عده هم که خوششون اومده بود همش میرفتن پایین و دوباره میومدن بالا تا بغلشون کنم(یاد اون کوتوله کچله افتادم تو سفید برفیxD)
و من از ته دل شاد میشدم و لبخند میزدم وقتی که یه عده با ذوق و "ای ننه چقدر بامزه ای تو" محکم بهم میچسبیدن و اونموقع یه معامله شیرین رخ میداد
هم اونا روی لب من گل خنده میکاشتن و هم من روی لب اونا.
و من برای بار هزارم متوجهش شدم..متوجه اینکه آغوش،بغل و نزدیکی فیزیکی قلب ها بهترین هدیه هایین که انسان ها میتونن بهم بدن
تنها چیزی که میتونه به تو احساس شادی تزریق کنا
تنها چیزی که تورو برای لحظاتی از اظطراب کور کننده درونیت نجات میده
فرقی نمیکنه خجالتی باشی،برونگرا باشی یا درون گرا،تو بهش نیاز داری.
تو به اون لمس قلب ها نیاز داری
به اون تپش سریع قلب احتیاج داری..
و من نیاز داشتم به اینکه بقیه برای من لبخند بزنن و من ذوق کنم و به بالای ابر ها برم
به اینکه برای لحظاتی حتی تنفرم از پریا رو هم فراموش کنم و بغلش بگیرم
به اینکه رامیلا،نازنین،حنانه،هانیه،زهرا،عسل و بقیه با ذوق نگاهم کنن و از کاری که میکنم خوشحال باشن
و به اینکه از تنها چیزی که دارم..یعنی دست هام،استفاده کنم برای خندوندن آدم ها:"]
هیچوقت فکرش رو هم نمیکردم که انقدر جسارت و اعتماد به نفس به خرج بدم که چنین کاری کنم
انگار گاهی قلبت دستور میده و مغزت تنها اطاعت میکنه،درست بعد از اینکه به کلاس برگردیم من به خودم اومدم و گفتم من واقعا این کارو کردم..؟
و اره.درسته!من این کارو کردم،من آدم های غریبه ای رو بغل کردم که حتی منو ندیده بودن اما بهم اعتماد کردن و به دعوتم پاسخ مثبت دادن..
آدم های متفاوت و شخصیت های متفاوت،لبخند های متفاوت و در آخر..آغوش های متفاوتی و دیدم.("=
فهمیدم که دنیای ما میتونه چقدر زیبا باشه،اگر گاهی جسارت به خرج بدیم
اگر شجاع تر باشیم
اگر خلاق تر باشیم
اگر بخشنده تر باشیم
و اگر مهربان تر باشیم:)
قلب هامون خیلی راحت تر از چیزی که فکرش رو بکنیم میتونن همدیگه رو لمس کنن
فارغ ازهر چیزی.
فارغ از اینکه آدمی که داری در آغوش میگیریش کیه؟
اصلا اسمشو میدونی؟آدم خوبیه یا بده؟توی دلش به تو خندیده یا نه؟
اصلا مگه چه اهمیتی داره؟فقط دست های لعنتیتو باز کن و غم هاشو به آغوش بگیر!
شاید من دوست تو نباشم،شاید دوستت نداشته باشم
اما بغلت میکنم.
چون من انسانم،و تو انسانی.
چون من برای حرف زدن به تو،چیزی به جز دست هام ندارم.
+معلم فیزیک و ریاضیمونم تازه بغل کردم..TT
++اونی که روش کراش بودم/هستم؟ یه خر واقعیه.بره گمشه اصن.فضولیش گل کرد اومد مثلا دم پله ها پایینو تماشا کنه،بعد برگشت کاغذ تو دست منو دید نیومد بغلم برو گمشو اصن هرچی بین من و شما بود به پایان رسید خانوممTTxD