"و خداوند در پی ساده ترین معجزه بود،لبخند ها پیدا شدند"
دست از گفتن تا ابد بردار،ابدیت وجود نداره!
هر چیزی روزی به پایان میرسه؛چون حتی اگه آغازی در کار باشه
نمیخوام بهش تن بدم!
تو "اشک" من هستی:)
"و خداوند در پی ساده ترین معجزه بود،لبخند ها پیدا شدند"
دست از گفتن تا ابد بردار،ابدیت وجود نداره!
هر چیزی روزی به پایان میرسه؛چون حتی اگه آغازی در کار باشه
نمیخوام بهش تن بدم!
تو "اشک" من هستی:)
و من میترسیدم از انتظاری ک شاید زودتر از اون چیزی که فکرشو میکردم قرار بود به سراغم بیاد..
و تو میگفتی نگران نباش
اما رفیق،من حلقهی اشک توی چشماتو دیدم!..
درست همون لحظه ای که گفتی نترس
و این منو بیشتر میترسوند
اینکه میگفتی نترس اما دستات میلرزیدن
شاید دفتر جدیدی باز شده بود؟..
خب..سلام علیکم! *لبخند تهیونگ مانند زدن
من همش منتظر بودم پنجاه تایی بشم..و نمیدونم چرا واقعا ولی هی منتظر این بودم و به لطف یه جیگری *به فرد مورد نظر نگاه میکند و چشمک میزند
۵۰ تایی شدم!!
بله و حالا من اینجا هستم..تا شما.حضار محترم *به حضار اشاره میکند
از من،یعنی چومی سوالاتی رو بپرسید که تاحالا اجازه نداشتید بپرسید ولی حالا اجازه دارید بپرسید..متوجه هستید که چی میگم ¿آفرین..
خب..حالا شروع بفرمایید و یکی یکی سوالات خودتون رو بپرسید با این وجود ک میدونم بیشتر از سه سوال حداقل پرسیده نمیشه:"|
اما خب جوانیست و جاهلی دیگه..آره D:
حالا تو جایگاه خود بنشینید و یکی یکی بپرسید
به همهی سوالات شما جز یک سوال جواب داده میشه
و اون اسممه!من قرار نیست اسممو بهتون بگمXD
و لطفا چیزای چرت و پرت سعی کنید نپرسید دیگه آورین"-"
اهم..حالا بفرمایید:) *تعظیم میکند و میرود..