و من میترسیدم از انتظاری ک شاید زودتر از اون چیزی که فکرشو میکردم قرار بود به سراغم بیاد..
و تو میگفتی نگران نباش
اما رفیق،من حلقهی اشک توی چشماتو دیدم!..
درست همون لحظه ای که گفتی نترس
و این منو بیشتر میترسوند
اینکه میگفتی نترس اما دستات میلرزیدن
شاید دفتر جدیدی باز شده بود؟..