bayan tools BTSSpring day

دانلود موریک

"و خداوند در پی ساده ترین معجزه بود،لبخند ها پیدا شدند"

دست از گفتن تا ابد بردار،ابدیت وجود نداره!

هر چیزی روزی به پایان میرسه؛چون حتی اگه آغازی در کار باشه

نمیخوام بهش تن بدم!

تو "اشک" من هستی:)

null

خب..از کجا شروع کنم؟

از اولین فیکی که توی عمرم خوندم شروع میکنم

دزیره!

خب دزیره چی بود و با من چیکار کرد؟

دزیره یه فیک بود که یه دختر ۱۵ ساله‌ی شاید احمق خوندش و غرق شد توش؟

نه..دزیره یه دنیا بود که تو جملات و کلمات محسور شده بود!

من حتی آروم آروم پیش میرفتم تا مبادا این دنیا یه روز بسته شه داستانش و من بمونم و ژنرالی که از همه چیزش گذشت برای عشق،و دوباره من بمونم و دزیره ای که بخاطرش همه چیز از دست رفت اما چیز ارزشمند تری به وجود اومد!

گاهی باید همه چیز فدا شه تا چیز جدیدی به وجود بیاد و به  اون فرصت داد تا جای اون همه چیز رو پر کنه!گاهی قدرت یک چیز از همه چیز بیشتره..

اینارو گفتم تا مشخص شه دزیره برام چیه..دزیره برای من همه چیزه،یه کلاس درس،یه کافه‌ی گرم و صمیمی،یه روز برفی شاد،یه آسمون پر ستاره،یه شب آروم توی بندر مارسی و یه ژنرال و یه پریزاد.

اما این داستان و این حرفا راجب دزیره نیست!

راجب یه دنیای دیگه و یه داستان دیگست..

 

Blinded

همین یه کلمه‌ی ساده‌ی قشنگ اسم این فیکه:)!

لبخند ها..

خب من بعد از دزیره مطمئن بودم که دیگه نمیتونم فیکی به این زیبایی پیدا کنم

و خب تا ماه ها فکرم درست بود!

خودتون که میدونید چه خبره..فیک های آبکی ای که تمرکزشون فقط روی بخش های اسماته و تا هرچی میشه میخوان یه صحنه اسمات بچپونن تو داستان تا مخاطب جذب شه؛اما جذب چی؟جذب صحنه های اسمات دار فیک!

خب خیلیا اینطور فیک هارو میخونن و کیف هم میکنن و ایتس اوکی..

اما من نه،واقعا متنفر بودم از اینکه بخوام چنین مزخرفاتی رو به خورد مغز و چشمام بدم.پس دفتر فیک خوندن رو تصمیم گرفتم ببندم برای همیشه و نقطه سر خط بزرگ‌ جلوی قضیه گذاشتم.

ماجرا به همین وال پیش رفت تا همین یک ماه پیش..

که من توی وب یومیکو جان بودم و چشمم به طبقه بندی مطالبش افتاد و دیدم یه طبقه برای فن فیکشن داره وبش!

میدونستم که اون چیز الکی ای و معرفی نمیکنه و بی شک فیک جالبی باید باشه اگه اون معرفیش کرده باشه..

رفتم و اونجا،اسم "لبخند ها" خود نمایی میکرد توی عنوان یکی از پست هاش

زدم روش تا مطلب رو بخونم و..به خودم اومدم و دیدم چشمام از شدت ذوق برق میزنن!!

اون همون چیزی بود ک دنبالش بودم

فیکی آروم،زمستونی،با وایب اسپرینگ دی و بدون اسمات!

دانلودش کردم و شروع به خوندن کردم.با تهیونگی که لبخند زدن براش چندش آور شده بود همزاد پنداری کردم و دلم برای خنده های شکلاتی جیمینی آب شد:")

و جا موندم توی همون لحظه ای که کیم تهیونگ حقیقی ترین لبخند عمرش رو روی لب های پارک جیمین دید.

خب من ویمین شیپر نیستم و نبودم اما میدونید..این فیک اونقدری ارزش داره و قشنگ بود که اصلا به خود کاپل دقت نکردم،درسته تهکوک شیپر بودم اما عاشق شیرینی وصف ناپذیر ویمین شدم:")))

خب بگذریم بریم سر اصل مطلب..

شروع به خوندن فیک کردم شروع به اشک ریختن کردم شروع به خندیدن کردم و شروع به کشف یه دنیای جدید کردم..

توی این فیک برف می‌بارید..سرد بود و سوز میومد 

اما قلب من‌ گرم تر از هر وقتی بود

راجب اسم فیک زیاد فکر کردم..و هر بار که فکر می‌کردم لبخند روی لبم میومد

"لبخند ها" روی لب من لبخند می‌اورد!

از یومیکوی عزیز خیلی زیاد ممنونم که اینو معرفی کرد و تصمیم گرفتم بخونمش. 

چون به این باور رسیدم که هرگز نباید به یه داستان دل بست و زندگی رو توی اون دید

همیشه صفحات دیگه ای بازن و داستان های دیگه ای!

من با دزیره همه چیز رو تموم شده میدونستم ولی خب بلایندد یه صفحه دیگه جلوی چشمهام باز کرد.

پارک جیمینی که به کیم تهیونگ یاد داد لبخند بزنه

اون لبخند ها اولش فیک بودن ولی چقدر قشنگ بود ک بلاخره واقعی و زیبا شدن

و بعد،این کیم تهیونگ بود که باید به پارک جیمین لبخند زدن رو یاد میداد!

فکر میکنم زندگی همین باشه نه؟

اینکه یه روز به کسی زندگی رو هدیه بدی و چیزی بهش یاد بدی و روز بعد اون به بدترین شکل ممکن بشکنه و این بار نوبت تو باشه که بهش یاد آوری کنی چی ازش یاد گرفتی 

زندگی یعنی بدونی مدت کمی میتونی زنده بمونی اما عاشق بمونی

زندگی کنی

عشق بورزی

"لبخند"بزنی:)

چی میشه یکم بیشتر لبخند بزنیم؟

یکم بیشتر زندگی کنیم؟

با وحود اینکه بدونیم شاید فردا زیاد نیستیم

شاید سیاهی دورمون پیچیده 

شاید قلبامون زخمیه‌..

ولی بازم بخندیم¿

نمیخوام کلیشه ایش کنم ولی زندگی یعنی لبخند ها

و لبخند ها یعنی معجزه های کوچیک 

فرقی نمیکنه کی هستیم

چی هستیم

چیکار کردیم 

چی داریم

چه شکلی هستیم  و با چه شخصیتی زندگی می‌کنیم 

اگه تسکین دهنده قلب های هم باشیم،حتی توی روزای برفی..

زندگی میشه یه زندگی واقعی

زندگی ای که لبخند ها عنصر اصلی اون هستن:)!

متشکرم،از این داستان و از اسپرینگ دی که یادم دادن تو هوای سرد هم قلبمو گرم نگه دارم،حتی تنها!

این فیک رو بخونید،بی شک پشیمون نمیشید!از لحظه لحظه‌اش لذت خواهید برد

هدفم از انتشار این پست معرفی این فیکشن بود💙

پ.ن:ادیت هارم خودم زدم:>