۱۲ مطلب در ارديبهشت ۱۴۰۱ ثبت شده است

چه جادویی مگر دارند چشمانت؟

«میپرسی،چه جادویی مگر دارند چشمانم؟؛

تو که نمیدانی،گلستان می‌شود قعر جهنم با تو!»

#موج سکوت.


مثلا اومدم شعر بگم"-"ریدم"-"

خب حالا گذشته از اینا دارم سعی میکنم انقدر هرروز هرروز ستارم روشن نشه ولی گاهی مثلا تو سکوت میشینم..بعد یهو یه سطل کلمه تو ذهنم خالی میشه 

از بس در طول روز فرصت نمیکنم به افکار و احساساتم-بخاطر مدرسه و شلوغی و همکلاسی های پر سر و صدا-فکر کنم که وقتی با خودم تو سکوت تنها میشم انگار دیگه باید یجا خالی شم=")

خیلی این روزا خسته کننده و فوق العاده عجیبن.امروز حقیقتا بدجور خسته شدم،فکر کنید تنبل و بی انرژی ام ولی خب سختمه ساعت ۲ از مدرسه بیام تا ۳ طول بکشه نهار بخورم و بتونم دو دقیقه رو تختم بیوفتم و بعدش یادم بیوفته ک او یص..بدبختی جدید!باید بری کلاس طراحی"------"اصن آره من گشادم"-"

تازه بعدشم باید میشستم ادبیات میخوندم

ولی بزارید یه چیزی بهتون بگم..باور کنید معلم ادبیاتمون از بهشت اومده("

اصن نمیتونمش("

صداش("

لحنش شیواش("

قد و بالاش("

وزیر آموزش پرورش شاد باش،بلاخره روانیم کردی...xD

آره خلاصه که خیلییی خانوم گلیه*-*امروز سر کلاسش اولین باری بود که یه معلم از روی متن درس روخوانی میکرد و من کسل نمی‌شدم!!!کیف بردم تازه))))

خیلیییی دوسش دارم اصننننTT(اصلا هم ۸۰ درصدش بخاطر این نیست که از اول سال تاحالا هرچی انشا نوشتم تعریف کرده از قلمم،اصن خر ذوق کیه بابا؟من؟اصلا)


یه همکلاسی دارم،بچه بدی نیست خوبه،تقریبا و با اونم بیشتر تو مدرسه و..خدااااااای اعتماد ب نفسه")این اصلا بد نیست،ولی من حرصم میگیره..نه بخاطر اینکه خودشو دیگه زیادی دوست داره هااا،بخاطر اینکه با خودم میگم بچ یکم یاد بگیر!

ولی خب حق میدم بهش منم جاش میبودم خودمو گاد فرض میکردم"-"

قلمش ک اصن عالیه

نقاشیش هم که...نگم بهتره:)))))

تیپ و استایل که..اصن هیچیی....:::))))

قیافه هم که خدایی پرفکت

نصف ملت هم ک روش کراشن

-اینو نادیده میگیریم که موهاش هم همون مدلیه ک من همیشه دلم میخواست موهام اونطوری باشه-

بعد دقیقا این چرا نباید اعتماد ب نفس داشته باشههههه؟!

-ولی قد من ازش بلندتره و اون باید سرشو بگیره بالا منو ببینه از این نظر منم ک شانس آوردم هه هه!🚬-

و خب آره..خیلی دلم میخواد اعتماد ب نفسم حداقل یکم تا اون حد برسه ولی نمیرسه"/


دارم میجنگم با خودم سر اینکه کامنت هارو باز بزارم یا نه؟چون توی یه حس فاکینگ که باعث میشه حس کنی داری عجیب غریب و مزخرف تر از هر وقتی میشی و فعلا نباید با کسی حرف بزنی گیر افتادم و..نمیدونم واقعا دلیلش چیه،دلیل اینکه با خودم چپ افتادم.ولی درست میشم..باید بشم

خیلییی دلم میخواد سراغ یه سریاتون بیام چون میدونم حالتون اوکی نیست و میخوام واقعاکمکتون کنم')ولی خستگیم روز به روز داره شدید تر میشه و بدتر از همه اینه که من دلیلشو نمیدونم و مدام درحال سرزنش کردن خودمم پس امیدوارم ببخشید منو..و مطمئنننن باشید زوده زود میام پیش همتون و سر میزنم بهتون باشه؟


این پست هم ب چرت و پرت ترین حالت ممکن ب پایان رسید مرسی که خوندیدXD 

کامنت هارم..باز میزارم دیگه چ کنیم"-"

  • ۱۱
  • نظرات [ ۱۴ ]
    • Chomion
    • يكشنبه ۴ ارديبهشت ۰۱

    مشکل من

    ولی هرچی فکر میکنم میبینم بزرگترین مشکل من با دنیا همینه.

    همین

    همینکه همه چیز باید انقدر جدی و پیچیده گرفته بشه

    همینکه خوشبختی و شادی واقعی تو تصویر بالا خلاصه نمیشه 

    تو اینکه وقتی از خواب پا میشی نگاهت مستقیم با چنین منظره ای برخورد کنه(=

    من فقط  میخوام یه روز از خواب بیدار شم و تنها وظیفه خودمو بو کردن گل ها،تماشا کردنشون،تماشا کردن هوای ابری،موسیقی گوش دادن،نقاشی کشیدن و رو به راه کردن اوضاع روحی بقیه و پیچیدن پاهای سردم  بین پتو و لذت بردن از این ترکیب دلچسب ببینم

    فکر می‌کنید زندگی کی انقدر پیچیده شد؟

    null

    #موجِ سکوت.

  • ۱۵
  • نظرات [ ۱ ]
    • Chomion
    • شنبه ۳ ارديبهشت ۰۱
    ..𝐼'𝑣𝑒 𝑏𝑒𝑒𝑛 𝑡𝑟𝑦𝑖𝑛𝑔 𝑎𝑙𝑙 𝑚𝑦 𝑙𝑖𝑓𝑒
    𝑡𝑜 𝑠𝑒𝑝𝑎𝑒𝑎𝑡𝑒 𝑡ℎ𝑒 𝑡𝑖𝑚𝑒
    𝑖𝑛 𝑏𝑒𝑡𝑤𝑒𝑒𝑛 𝑡ℎ𝑒 ℎ𝑎𝑣𝑖𝑛𝑔 𝑖𝑡 𝑎𝑙𝑙
    ...𝑎𝑛𝑑 𝑔𝑖𝑣𝑖𝑛𝑔 𝑖𝑡 𝑎𝑙𝑙,𝑦𝑒𝑎ℎ
    ••••••••••••••••••••••••
    دست های مرا بگیر..به تو قول خواهم داد که رهایش نکنم!
    دست هایم را بگیر تا شاید بتوانیم باهم میان کوهستان های افسانه‌ای که از آنها در کتاب هایمان یاد شده قدم بزنیم.
    دست هایم را رها نکن تا شاید بشود به تو لذت راه رفتن میان دشت بنفشه ها را هدیه بدهم؛
    دست های مرا بگیر،می‌دانم سردی‌شان ممکن است آزارت بدهد اما لطفا دستانم را بگیر تا تورا تا زیر باران بکشانم و آواز قطره هارا برایت بخوانم..
    میدانم کمی خسته و آشفته ای،اما دستانم را بگیر،آنهارا گرم نگه میدارم تا خستگی ات را در کنند!
    دست هایم را که بگیری،قول می‌دهم تورا به دیدار زندگی ببرم
    نجوای بی پروا را در گوشت زمزمه میکنم و با آن برایت میرقصم تا ببینی دیدار با زندگی به همین آسانیست!..بیا تا برقصیم در یک یک چهار راه های پاریس،بیا در قایق های پارویی ونیز عکاسی کنیم،به من فرصت بده که دنیایم را نشانت دهم؛
    آسان است..
    بیا دستانم را بگیر،این خدا به تو یک زندگی بدهکار است غریب آشنا:)♡
    •••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
    خوش آمدید،اینجا متعلق به انسانیست که گه گاهی شاید بتواند با یک لیوان شربت توت فرنگی شما را به سفر های دور و درازی ببرد!シ︎
    لطفا در اینجا،هرچه نقاب برای خود ساختید را در هم بشکنید و خودتان باشید..
    ورودتان را به دنیایی گاه کهکشانی،گاه بارانی و گاهی کوهستانی خوش آمد میگویم
    《لطفا پیش از ورود خود را در قسمت معرفی،معرفی نمایید!》
    کلمات کلیدی
    Hb