۱۵ مطلب با موضوع «چرت،و پرت!» ثبت شده است

شرح حال...^---^

گلو درد+بی اعصابی+میل به پاره کردن تمامی انسان ها+بی حالی+کلی ظرف نشسته که شستنشون پای منه+استرس+اتاق شلوغ و کثیف+برادر رو مخ و صدای بلند جم جونیور دیدنش و کارتون های مزخرفش+نداشتن نهار+گرسنگی شدید^-^

تا شرح حال زیبای دیگر بدرود.

.

+و فکر کنم واضح باشه ک این پست رو گذاشتم یه حرفی چیزی بزنید پس..اره^-^🔪

  • نظرات [ ۳۴ ]
    • Chomion
    • يكشنبه ۲۷ شهریور ۰۱

    شیطان

    کاش میتونستم وقتی تو چشمام زل میزنی و میگی یه شیطانم،واقعا یه شیطان باشم.تو بازم نمیدونی دارم از چی حرف میزنم نه؟از بودن یا نبودن حرف میزنم.

    شیطان بودن یا نبودن؛دلم میخواد وقتی بهم میگی شیطان،یه شیطان واقعی باشم،همون شیطانی که تو قصه ها همرو به نابودی میکشونه

    ولی حالا فقط اینجا خوابیدم و اشک هام روی بالشت میچکن. 

    و دارم فکر میکنم شیطان بودن چیز بدی نیست،وقتی فکر میکنن که یه شیطانی.

    .Chert and pert#

    • Chomion
    • دوشنبه ۲۷ تیر ۰۱

    قاتل من

    کاش راهی میبود تا زمان رو نصف کنم

    تکه تکه‌اش کنم و توی هر قسمتش دوباره زندگی کنم.

    اونوقت به زمانی بر میگشتم که تو دستمو گرفتی.نه این یه خیال نیست؛تو واقعا دست منو وقتی سوار ماشین بودیم،توی تموم طول مسیر،توی دستات گرفتی

    نمیدونم اون لحظه متوجه عرق کردن دستام شدی یا نه،متوجه یخ شدنشون شدی یا نه

    دلم میخواد برگردیم به روزی که میون قفسه های کتاب نشستیم و دستمونو جلوی دهنمون می‌گرفتیم تا صدای خنده هامون جایی نپیچه.بریم به همون روزی که بعد از خندیدن توی کتابخونه روی نیمکت پارک نشستیم،زیر یه درخت نشستیم،فقط صدای باد میومد،و عکس می‌گرفتیم.به وقتی که دستای کوچیکتو از پشت دورم حلقه کردی،وقتی که با همه وجود توی بغلت پریدم و تو بعد ها بهم گفتی اون لحظه من متوجه نشدم اما تو متوجه‌ نگاه کل مردم رومون شدی.

    انگار خیلی محکم بغلت کردم نه؟ولی آخه تو که نمیدونی،اون لحظه من داشتم به سمت تیکه‌ی گم شده ای از وجود خودم میدویدم.

    کاش برگردیم به روزی که تو با همه وجود میخندیدی و من با همه وجود عاشق میشدم

    اون روز هارو یادته؟کاش یادت بیاد

    کاش تورو میبردم به روز هایی که خندیدن ساده تر بود.

    و این یه خیال نیست،من واقعا همراه تو خندیدم و بغلت کردم

    و حالا دارم بین خاطرات جون میدم

    فقط کاش زودتر نجاتم بدی

    چون جز تو هیچکس نخواهد فهمید که من دارم میمیرم

    و تو قاتل من خواهی بود.

    Chert and pert#

    فقط برای اینکه خالی شم.

    • Chomion
    • جمعه ۱۳ خرداد ۰۱

    #چرت و پرت 2

    محکم روی تخت پرت میشم.پرت میشم جمله مناسبی نیست،بهتره بگم خودمو پرت میکنم.

    سرم توی بالشت فرو میره،نگاه خیره‌ام به سقف سیاهه،صدای ساعت توی گوشم زنگ میزنه

    تیک.تاک.تیک.تاک.تیک..

    چشمامو میبندم.مایع گرم و سنگینی از گوشه چشم هام شروع با ترشح میکنه،انگشتمو کنار چشمم میکشم،مایع رو روی زبونم میکشم.شوره.

    تک خنده میکنم

    میخندم

    یه بار،دو بار،سه بار،چهار..نه؛بار چهارم نفس هام آزاد میشن،سینه سنگینم رها میشه،و دست های شُلم آهسته روی تخت پرت میشن.

    زبونمو روی لبای خشکیدم میکشم،لب هایی که همیشه پوسته پوسته و خشک دیدمشون،یه مقایسه کردن دیگه..

    سرمو روی بالشت آهسته به دو طرف تکون میدم،میخوام سوت محکم قطاری که به سرعت سمت مغزم میدوید رو نشنوم،قطار فکر ها

    انقدر بی جون و بی حرکت هستم که فکم به آهستگی بتونه حرکت کنه و آهسته،طوری که خودم بشنوم زمزمه کنم: "چی میشد فقط نامرئی میشدم"

    مایع داغ شور حالا آهسته و بی صدا بدون اینکه برام مزاحمتی ایجاد کنه از کنار گونه هام شره میکنه و روی بالشت میغلته. 

    نفسمو یواش تر بیرون میدم تا بتونم دوباره زمزمه کنم: "چی میشد کسی نمیتونست منو ببینه"

    ضربان قلبم پایین تر میاد،آرامشی رو حس میکنم که میدونم مادر تشویشه. 

    لبخند غیر منطقی کوچیکی کنج لبم میشینه،یه زمزمه گوش خراش دیگه: "چی میشد میتونستم پرواز کنم"

    مایع داغ شور روی پلک هام خشک شدن،چشم هام تبدیل به نمک زار و یا رودخونه شوری شدن که آفتاب خشکشون کرده.انقدری خسته هستم که حتی به خودم زحمت ندم پلک بزنم تا کمتر بسوزن.

    نفس آهسته و بی جونم از بین لب هام بیرون میاد

    سینه‌ام بالا و پایین میشه،اما به آهستگی

    لبخند کوچیکی روی لب هام

    پاهام خنکن 

    سرم سبکه

    اما پلک هام میسوزن،میسوزن،میسوزن.مثل نمک زار آفتاب خورده و خشک شده ای میسوزن.

    میخوام دستی روشون بکشم اما انگشت هام سنگین تر از هر وقتین،میخوام به روز پیش رو فکر کنم و لبخند بزنم اما ذهنم برای قدری استراحت کردن بهم التماس میکنه،بهش استراحت میدم،تبدیل به هزار تویی تاریک میکنمش. حق داره بخوابه.

    من هم حق دارم بخوابم 

    بدنم بی جون تر از چیزیه که تصورشو میکردم،توی این لحظه،حتی برای تنفس هم خسته ام.

    چشم هام بسته میشن.

    و میخوابم.

    این آرامش دروغین مدیون همون مایع داغ و شوره

    این آرامش مدیون چیزی به نام اشکه 

    و اشک تاوانِ نفسِ شکست خورده منه.

    و تشویش نتیجه اهمیت دادن بیش از حد قلبم به جهانه.

     

    پ.ن:دیگه نمیتونم اهمیت بدم که دارم اینجا چرت و پرت پست میکنم،نیاز دارم توی این لحظه به هیچی فکر نکنم و نمیخوام هم بکنم،هیچی توی این لحظه مهم نیست،خودم رو بی اندازه از دنیا طلبکار میدونم،از هر کس و هر چیز.دلیلشو میدونم اما نمیدونم چطور بگم و برام هم اهمیتی نداره که بگم یا نگم.

    فکرشم نمیکردم منِ خسته انقدر بی اهمیت به همه چیز باشه.

    Chert and pert#

    • Chomion
    • يكشنبه ۱۱ ارديبهشت ۰۱

    #چرت و پرت1

    دردناک ترین بخشش این بود که تو میرفتی

    و من تازه به این فکر می‌افتادم که دیگه نمیتونم وقتی میخندی تماشات کنم!

    کاش میشد صدای خنده آدمارو تو مغز ها تتو کرد..

    کاش میشد چشمارو تو قلب ها تتو کرد

    کاش میشد تورو برای همیشه به خودم وصل کنم

    کاش میشد..

    کاش میشد هیچ "کاش میشد"ی وجود نمیداشت.

    #Chert and pert

    • Chomion
    • سه شنبه ۳۰ فروردين ۰۱
    ..𝐼'𝑣𝑒 𝑏𝑒𝑒𝑛 𝑡𝑟𝑦𝑖𝑛𝑔 𝑎𝑙𝑙 𝑚𝑦 𝑙𝑖𝑓𝑒
    𝑡𝑜 𝑠𝑒𝑝𝑎𝑒𝑎𝑡𝑒 𝑡ℎ𝑒 𝑡𝑖𝑚𝑒
    𝑖𝑛 𝑏𝑒𝑡𝑤𝑒𝑒𝑛 𝑡ℎ𝑒 ℎ𝑎𝑣𝑖𝑛𝑔 𝑖𝑡 𝑎𝑙𝑙
    ...𝑎𝑛𝑑 𝑔𝑖𝑣𝑖𝑛𝑔 𝑖𝑡 𝑎𝑙𝑙,𝑦𝑒𝑎ℎ
    ••••••••••••••••••••••••
    دست های مرا بگیر..به تو قول خواهم داد که رهایش نکنم!
    دست هایم را بگیر تا شاید بتوانیم باهم میان کوهستان های افسانه‌ای که از آنها در کتاب هایمان یاد شده قدم بزنیم.
    دست هایم را رها نکن تا شاید بشود به تو لذت راه رفتن میان دشت بنفشه ها را هدیه بدهم؛
    دست های مرا بگیر،می‌دانم سردی‌شان ممکن است آزارت بدهد اما لطفا دستانم را بگیر تا تورا تا زیر باران بکشانم و آواز قطره هارا برایت بخوانم..
    میدانم کمی خسته و آشفته ای،اما دستانم را بگیر،آنهارا گرم نگه میدارم تا خستگی ات را در کنند!
    دست هایم را که بگیری،قول می‌دهم تورا به دیدار زندگی ببرم
    نجوای بی پروا را در گوشت زمزمه میکنم و با آن برایت میرقصم تا ببینی دیدار با زندگی به همین آسانیست!..بیا تا برقصیم در یک یک چهار راه های پاریس،بیا در قایق های پارویی ونیز عکاسی کنیم،به من فرصت بده که دنیایم را نشانت دهم؛
    آسان است..
    بیا دستانم را بگیر،این خدا به تو یک زندگی بدهکار است غریب آشنا:)♡
    •••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
    خوش آمدید،اینجا متعلق به انسانیست که گه گاهی شاید بتواند با یک لیوان شربت توت فرنگی شما را به سفر های دور و درازی ببرد!シ︎
    لطفا در اینجا،هرچه نقاب برای خود ساختید را در هم بشکنید و خودتان باشید..
    ورودتان را به دنیایی گاه کهکشانی،گاه بارانی و گاهی کوهستانی خوش آمد میگویم
    《لطفا پیش از ورود خود را در قسمت معرفی،معرفی نمایید!》
    کلمات کلیدی
    Hb