*از اونجایی که این شخص تاثیر بسیار چشمگیری توی زندگی من داشت وظیفه خودم دونستم توی وبلاگم پست تولدش مثل پارسال وجود داشته باشه.*
لطفا از من برای دوست داشتن خودتون استفاده کنید.
و همین یه جمله سادهی کوتاه چقدر باعث شد لب مرز نفرت از خودم عقب بکشم و حداقل کمی صبر کنم.
نمیگم موفق شدم به خواستهات عمل کنم،اما حداقل گاهی تصمیم گرفتم با خودم مهربون تر باشم.چون هربار،وقتی به مفهوم پشت این این حرف سادت فکر میکردم از خودم شرمنده میشدم.
اگه بگم تو یه دریچه جدید واسه چشم های من رو به دنیا باز کردی دروغ نگفتم مرد!
خیلیارو دیدم بخاطر ویژوال بایسشون،وکال و صدا یا در کل ویژگی های ظاهری براشون فن گرلی میکنن یا لااقل به اونا توجه بیشتری دارن.
اما من از همون یک سال و نیم پیش که دیدمت برای چیز دیگه ای سمتت اومدم..
من میتونستم اونو ببینم،چیزی که همه عمرم کم داشتمش،و اون آرامش بود.
میتونستم با تماشا کردنت حس کنم زیر نور آفتاب توی یه پارک شلوغ زیر درخت های کاج قدیمی قدم میزنم و هدفون توی گوشمه.
یا میتونستم تصور کنم دوچرخه سواری کنار دریاچه و خوابیدن رو چمن های خیس توی تابستونِ داغ چه حسی داره.
من به وضوح میتونستم پروانه هایی رو دورم ببینم که پرواز میکنن و بال های سبزی دارن. میتونستم حسی که یه قاصدک داره رو داشته باشم؛سبک،آزاد،سفید،زیبا.
میتونستم حتی حرفای دل ماه رو بشنوم!میتونستم حسی رو داشته باشم که یه فضانوردِ شناور تو حالت بی وزنی داره..
و همش بخاطر تو بود.بخاطر صدات و اون چیز های جدید و جادویی ای که توی هر خط لیریک هات میگفتی!
بخاطر لبخندی که میزدی و من میدونستم از روی شادی واقعیه.
من میتونستم هر نقطه متشابه و نزدیک توی احساسات تو و خودم رو ببینم و حس کنم بلاخره این همون حسیه که دنبالش بودم.حس فهمیده شدن!
درسته که از جذابیت های بصری هیچ چیزی کم نداری و یه مرد لعنتی خوش تیپی،اما باورت بشه یا نشه من هر بار با دیدنت به دستات روی دنده دوچرخه،لباس خوش رنگت،لبخند روشنت و اون چشمایی که موقع دیدن طبیعت برق میزنن نگاه میکنم.توعم میتونی حسش کنی نه؟اون حسی که تماشای کوه های سبزی میدن که هیچ صدایی ندارن اما دارن.صدایی که رودخونه های آفتاب خورده یا دریای طوفانی میده
من میدونم که توعم همشو حس کردی.میدونم که موقع خوردن غذای مورد علاقت چشم هاتو میبندی و سعی میکنی تموم سلول های چشاییت رو واسه لذت بردن از ذره ذرهاش به کار ببری
من میدونم که بلند میخندی تا بغضت رو پشتش پنهون کنی،من میتونم ببینم چطور از ابراز عشقت خجالت زده میشی و به جاش تموم احساساتت از چشم هات جاری میشن.
من تورو با چشم هام میبینم و با مغز و قلبم میفهمم کیم نامجون.
هرچی بخوای برای کسی که توی زندگیت جایگاه مهمی داره بنویسی فایده ای نداره چون بازم چیزی کم میاد.
پس من طولانی تر از این نمیکنمش
فقط میگم ممنونم که نشونم دادی دنیا میتونه چقدر قشنگ باشه و بهم گفتی:
فرزند ماه،گریه نکن،وقتی ماه طلوع کنه،زمان تو فرا میرسه:)
ممنونم که بهم فهموندی زاده شدیم برای ناراحت بودن،پس باید خوشحال بودنو شروع کنیم.
ممنون که یادآوری کردی هممون روزی خاکستریم.
پس تا روزی که خاکستر بشم،احتمالا ازت ممنونم و میخوام الهام بخش کار هایی که میکنم بمونی:")
یکم باورش سخت و غمگینه چون من از گذر زمان میترسم ولی..28 سالگیت مبارک نامجونی']
طبیعتا مثل هر فن دیگه ای،چیزی جز شادیت نمیخوام
شاد باش♡
-امضا:کیم چومیون.12 سپتامبر 2022-
+عاها و راستی..ممنون میشم انقدر وایب خوبی ندی و جذاب نباشی،خستم کردی دیگه والا.اه.
+حس خوبی به این مدلی فن گرلی کردن تو اینجا ندارم چون زیاد انجامش ندادم ولی خب..باید این پست رو میزاشتم^^
- Chomion
- دوشنبه ۲۱ شهریور ۰۱