۱۹ مطلب در اسفند ۱۴۰۰ ثبت شده است

<":!My cat

یونگیاااا،مردک پیشولیِ کیوت خنده لثه اییی=")))تولدت مبارک!

*توجه نکنید ک بازم با تاخیر پست گذاشتم..من همیشه با تاخیر تولد آدمارو تبریک میگم اه‌.*

اول بزارید بگم این پسر شیرین شوگری چیکار با زندگی من کرد..

خب کار خاصی نکرد:/xD

فقط باعث شد بخوام از قوی بودنش استفاده کنم..ازش یاد بگیرم!خیلی وقتا وسط روزای سختم وقتی به زندگی این آدم نگاه کردم با خودم گفتم "هی..اون تونست،قوی بود موفق شد..پس توعم باید بتونی!"> "

مین یونگییی،مرسی که انقدر قشنگ میخندی،مرسی که با صدات آرومم میکنی،مرسی که قوی ای:")))مرسی که شور خفن بودن و هات بودنم در آوردی..

تو کیوت ترین،شکری ترین و عسلی ترین پیشی دنیایی پسر!

۲۹ سالگیت مبارکمون آگوست دیD:♡

بازم بر طبق عادت با اینکه‌ قرار نیست اینو ببینی میخوام بگم کههه:

مراقب خودت و خنده هات باش همیشه")

null

 

ولی ما میدونیم که پشت اون نقاب خفن طورت یه گربه‌ی خوابالوی شکری خوابیده یونوووو؟

*از اونجایی ک سافت استنم توقع ندارید روی هاتشو براتون ب نمایش بزارم ک هوم¿*

پ.ن:از همین تریبون استفاده میکنم و دوباره تولد ننه نکبتم رو هم بهش تبریک میگممم*-*

 

  • ۱۲
    • 私の救いの天使✨🤍
    • چهارشنبه ۱۸ اسفند ۰۰

    حقیقت

     

    بزار حقیقتو بهت بگم عزیزم؛

    بیشتر آدما توی تخت خوابشونه که عاشق هم میشن!

    شاید همین جمله بتونه دنیایی که توشیم رو تعریف کنه..

  • ۲۲
    • 私の救いの天使✨🤍
    • دوشنبه ۱۶ اسفند ۰۰

    استغفرالله..

    من میدونید ک اهل اینطور پست ها نیستم و صد سال سیاه هم قصد نداشتم چنین پستی بزارم چون دلیلی هم براش نمیدیدم'-'

    ولی امروز یه بروکلی گندیده(آنیما)مجبورم کرد چنین پستی بزارم 

    و همینطور یه پیرمرد چروکیده(پریا)

    بعدم اینکه خودمم کنجکاوم خب چیکار کنم..😭😂

    خلاصه که‌‌...

    با نهایت خجالت و شرم...

    هرکی روم کراشه لایک کنه آره.../:xD

    *فرو رفتن در زمین

    خودمم میدونم یدونه هم نمیگیره،حالا بخوایم واقع بین باشیم شااااید دوتا 

    ولی این پست جاست جهت فانه خب؟:>

    همین دیگه

    خداحافظ")XD

     

    پ.ن۱:بازم میگم من اهل اینطور پستا نیستم الانم از خجالت دارم آب میرم و میدونم از دوتا بیشتر نمیگیره،اگه از پنج تا دونه بیشتر شد یا ب پنج تا رسید میزارم بمونه این پستxD

    خدایا منو ببخششششش

     

    .

    +۹ نفرررررر؟واتتت؟آقا واقعی لایک کنیدااا جهت دلسوزی لایک کنید خشتکاتونو جر میدم

     

  • ۲۰
    • 私の救いの天使✨🤍
    • شنبه ۱۴ اسفند ۰۰

    Mood.1

    و من نفرت انگیز ترین پارادوکس رو زمانی به وجود آوردم که خستگی از پشت پلک هام آهسته رها میشد و روی گونه هام می‌غلتید و لب هام به احمقانه ترین شکل ممکن رو به بالا خم میشدن و لبخند میزدن.

    و این نفرت انگیز ترین پارادوکس منه؛

    و من متاسفم،از همه چیز و همه کس.متاسفم که وقتی که باید متاسف نبودم..

    -**-

    پ.ن:متاسفم،جدی میگم متاسفم چون چرت و پرت های مغزمو نباید انقدر واضح ب اشتراک بزارم ولی فکر کنم آدمای اینجا بهتر از هر کسی میدونن ک این کار لازمه گاهی نه؟پس معذرت میخوام..

    پ.۲:گاهی قراره از اینطور چرت و پرت ها اینجا قرار بگیره و احتمال زیاد پاکشون نمیکنم،دیگه از وجه آبی خودم خجالت نمیکشم.

     

    • 私の救いの天使✨🤍
    • جمعه ۱۳ اسفند ۰۰

    به یاد داری اوژنی؟


    خندیدی، خندیدم

    منظورم با اولین باریست که "اوژنی"صدایت زدم

    خیال کردی بی هدف و محض خنده تورا اوژنی صدا زدم.

    اما ماهیچه ای در سینه ام در آن لحظه بیشتر از هر وقتی میتپید!

    گریستی،گریستم

    منظورم با لحظه ایست که درد استخوان هایت را می‌فشرد و تنها ب اشک اکتفا میکردی و فریاد نمیزدی.

    یادت هست؟اوژنی یادت هست وقتی را که حتی بدون هیچ جدیت و منظوری جمله‌ "من عاشقتم‌" را به زبان می اوردی و من این شوخی غم انگیز تورا هر ثانیه بیشتر از قبل میباریدم؟شوخی غم انگیزت ماه هاست که بر روی گونه هایم ردی به نام اشک به جا گذاشته..

    اوژنی تو یادت نمی آید اما من حساب تمام دفعاتی که اشک هایت،تبدیل به دردی عمیق برای سینه ام شدند را دارم. 

    از اینجا میتوانم کوچه ای را که درونش عادت به در آغوش کشیدنت داشتم را تماشا کنم

    میترسم پا درونش بگذارم اوژنی

    آخر وقتی میرفتی فراموش کردی عطرت،و صدایت را از آن کوچه پاک کنی.

    کوچه هنوز همان کوچه است،اما دیگر تو از آن رد نمیشوی،عطر و صدایت از تو وفادار تر بودند اوژنی.

    با خنده عقب عقب راه میرفتی و درحالی که نگاهم میکردی مرا دیوانه می‌خواندی

    دیوانه ام می‌خواندی چون با تمام وجودم از اوژنی خطاب کردنت لذت می‌بردم!

    اوژنی دنیایمان را به یاد داری؟نمی‌دانم از آن چیزی به خاطر داری یا نه اما من هر شب به دنیایی می اندیشم که قرار بود آن را باهم فتح کنیم و بسازیم

    قرار بود قهرمان های یکدیگر شویم

    اوژنی قرار بود یک روز صدای خنده هایمان گوش جهان را کر کند!

    چه شد که حالا صدای گریه هایمان رویا هایمان را رو سیاه کرد؟

    اوژنی من دلتنگت نیستم

    فقط یک جایی،درون سینه ام،درد میکند،

    فکر میکنم سمت چپش باشد.سمت چپ سینه ام

    درد می‌کند اوژنی،احتمالا بخاطر خالی شدن چیزی درونش است

    شاید وقتی خداحافظی میکردی با بغضت قلبم را با خود کندی و بردی!

    شاید هم از اول برای من نبود،بلکه خود تو بود،که حالا جایش خالی است

    اوژنی اینجا باران زیاد می‌بارد

    جوان تر که بودیم آرزو میکردیم که ای کاش هرروز بارون ببارد تا زیرش قدم بزنیم و به زیباترین موسیقی های جهان گوش دهیم

    اما حالا آرزومندم که ای کاش ابر ها بخشکند،چون من و باران،تنهایی،حرفی برای گفتن ندارم جز دردِ دل

    اوژنی به یاد داشته باش،که جای خالی ات درون سینه ام درد می‌کند اما این درد کشنده تر خواهد شد اگر هرروز نخندی!..

    کاش میشد اشک ها و خنده هایت را میشمردم تا حساب هرکدامشان دستم باشد و از تو گله مند شوم که چرا تعداد اشک هایت از خنده ها پیشی گرفتند.

    اما به جای من خودت انها را بشمار اوژنی

    قهوه ام تمام شده،لباس هایم را بر تن کرده ام،چمدان ها آماده‌اند 

    هوا هم مناسب بنظر میرسد

    وقتش است بروم،راننده خیلی وقت است منتظر است

    آخر اوژنی،این شهر شهر توست،بعد از رفتنت هیچ‌ کجایش جای من نیست،همیشه فراموش کار بودی،یادت رفت یادت را با خود از این شهر ببری

    چمدانم را بر میدارم و به همان دری میرسم که بار آخر مقابلش مرا در آغوش گرفتی،دستش را گرفتی و رفتی.

    لبخندی بر لبانم مینشیند،چقدر آن روز زیبا تر شده بودی..

    سوار ماشین میشوم

    به ساختمانی نگاه میکنم که روزی صدای خنده هایمان درونش،موسیقی زیبای ساکنینش بود

    راننده حرکت می‌کند

    من میگریم،تو میخندی

    حالا درد قلبم کمی بهتر است..

    -ارادتمند همیشگی شما،یک رهگذر بی نام و نشان

    پ.ن۱:این دومین متنمه ک با نوشتنش بغض بدی کردم و نمیدونم چرا،دوسش دارم اینو واقعا‌‌‌‌..

     

     

  • ۱۸
  • نظرات [ ۷۹ ]
    • 私の救いの天使✨🤍
    • دوشنبه ۹ اسفند ۰۰

    _

    _و احتمال می‌رود که تو هرگز متوجه نشوی که با همان یک "حرف ساده" ها چگونه باعث لرزش دست هایم شده ای

    و احتمال می‌رود که قرار نباشد هرگز بفهمی چگونه با هر قطره‌ی اشکت ترس و نابودی بساطی در سینه و گلویم به پا کردند.

    و باکی نیست،ندانستنت دلیل قانع کننده‌ای برای دیوانه نبودن نیست.

    عالیجناب غمتان انقدر سنگین است که توان نوشتن را از ذهنم گرفته و قلم را برای دستم سنگین کرده،کلمات در ذهنم پهن می‌شوند اما قلم مدام بر زمین می افتد.

    عالیجناب غمتان انقدر سنگین است که حتی راه گریستن را بر من بسته

    پلک هایم خشکیده اند بس که حسرت به آغوش کشیدنتان را باریدند‌

    عالیجناب شما گریه میکنید و من،قلم و کاغذ هر سه به خون کشیده میشویم..

    عالیجناب شما میگرید و من میمیرم.به همین سادگی و عجیبی

    _فرض کنید یک دیوانه،به شما_

     

    +از سری پست های مزخرفی ک قراره روزی پاک شن.

     

    • 私の救いの天使✨🤍
    • جمعه ۶ اسفند ۰۰

    My symphony

    Je veux

    singer name

    music image
    Made By Farhan

    اگه به من یه سوییت توی هتل پنج ستاره ریتز بدین،نمیخوامش

    جواهرات برند شنل بدید،نمیخوامشون!

    بهم یه لیموزین هم بدید،میخوامش چیکار؟

    اگه به من خدم و حشم بدید به چه دردم میخوره؟

    یه عمارت مجلل در نوشاتل بدید،مال من نیست!

    حتی اگه برج ایفل رو به من ببخشید،به چه کارم میاد؟

    من عشق و شادی و خوشحالی میخوام

    این پولت نیست که منو خوشبخت میکنه

    من میخوام وقتی میمیرم دستم روی قلبم باشه..

    بیا باهم آزادی منو کشف کنیم

    پس همه کلیشه هاتو فراموش کن!!

    به زندگی واقعی من خوش اومدی:)

    من از  رفتار های مودبانت خسته شدم،واسم غیر قابل تحمله!

    من با دست غذا میخورم،من اینجوری ام

    من بلند بلند حرف میزنم و با همه رو راستم،منو ببخشید

    دو رویی رو دیگه تمومش کنید،دیگه از اینجا میرم!

    منو نگاه کنید،هیچ دلخوری ای ازت ندارم

    من این مدلی ام=)

     

    "عاشق این آهنگم.. و خب،حرفای دلمه کاملا پس آره شبیهمه:")"

    و من دوتا آهنگ میزارم چون یکی دیگه ام هست..

    null

     

     
    bayan tools My symphony

    اون عالی نیست..ولی تلاششو میکنه

    اون آدم خوبیه،ولی دروغ میگه

    اون به خودش سخت میگیره 

    اون شکسته ولی از کسی کمک نمیخواد

    اون آشفته‌اس ولی مهربونه

    اون بیشتر وقتا تنهاست

    اون‌ ترکیبی از همه اینهاست..

     

    null

    این چالش

    پ.ن۱:دوتا آهنگ و میتونستم بزارم واقعا یکی نمیشد..:"

    پ.ن۲:ب آنشرلی نزدیک نشید ماینه..اصن اگه نمیدونید من چ شکلی ام برید این بشرو نگاه کنید باشه؟نمیدمش مال منه مخصوصا اون دختره تو عکسی ک گذاشتم خداحافظ.

    پ.ن۳:دارم یکی یکی چالش هایی ک باید انجام بدم و میرمD:

     

     

     

  • ۹
  • نظرات [ ۱۸ ]
    • 私の救いの天使✨🤍
    • پنجشنبه ۵ اسفند ۰۰

    :"]Eyes challenge

    چالش دخترم آنی

    و به عنوان یک مادر وظیفه خودم دونستم چالش دخترمو منم برم و از چشمان شهلام رو نمایی کنم براتون!

    هرگونه نشر و استفاده غیر مجاز پیگرد قانون و کتکی دارد!حتی شما دوست عزیز

  • ۶
  • نظرات [ ۴۱ ]
    • 私の救いの天使✨🤍
    • سه شنبه ۳ اسفند ۰۰

    شیرینی خوری*-*

    هااای یوروبونD":

    ما نیستیم خوش میگذره؟*-*xD

    اومدم بهتون شیرینی هدیه دهم 

    چرا؟خب چند وقت پیش یه مادمازلی بدون اکانت میومد وب من حرف میزد و باهم‌آشنا شدیم‌ و سرانجام عاشق شدیم عقد کردیم:|😂😂 و ایشون هی آرزو داشت بتونه بلاخره موفق شه اکانت بزنه تو بیان ولی هی نمیتونست

    منم دیگه گفتم بخدا تو اکانت بزنی من بیان و شیرینی میدم

    و دیروز گفت چرا هنوز ندادی شیرینی

    منم یادم افتاد که عه آره باید شیرینی میدادم..

    خلاصه ک بیاید پارتی پارتی یِححح 

    و اینکه بیاید حرف بزنیم دلتنگتون

    اینم از شیرینی:"))

    برای تمام سلیقه ها هسXD

    پذیرایی کنید از خودتون و اینا..

    اینم وب این مادمازل تازه وارد قشنگمون کلیک

     

    پ.ن:یه چیز دیگه هم بگم؟من واقعا بی‌شعور نیستم ک کامنت هاتون رو جواب نمیدم و سین میزنم و جواب نمیدم!قرار نیست جواب ندم

    فقط شاید اون لحظه یا اون تایم خیلی رو مود نباشم..

    چند وقتم هست خیلی بی انرژی و خسته ام برای همینه لطفا ازم ناراحت نشید باشه؟یا اینکه مثلا کامنت نمیدم وباتون،واقعا دلم میخواد بدم ولی هی نمیشه امیدورام منظورم رو بفهمید..

     

  • ۶
  • نظرات [ ۳۶ ]
    • 私の救いの天使✨🤍
    • سه شنبه ۳ اسفند ۰۰
    ..𝐼'𝑣𝑒 𝑏𝑒𝑒𝑛 𝑡𝑟𝑦𝑖𝑛𝑔 𝑎𝑙𝑙 𝑚𝑦 𝑙𝑖𝑓𝑒
    𝑡𝑜 𝑠𝑒𝑝𝑎𝑒𝑎𝑡𝑒 𝑡ℎ𝑒 𝑡𝑖𝑚𝑒
    𝑖𝑛 𝑏𝑒𝑡𝑤𝑒𝑒𝑛 𝑡ℎ𝑒 ℎ𝑎𝑣𝑖𝑛𝑔 𝑖𝑡 𝑎𝑙𝑙
    ...𝑎𝑛𝑑 𝑔𝑖𝑣𝑖𝑛𝑔 𝑖𝑡 𝑎𝑙𝑙,𝑦𝑒𝑎ℎ
    ••••••••••••••••••••••••
    دست های مرا بگیر..به تو قول خواهم داد که رهایش نکنم!
    دست هایم را بگیر تا شاید بتوانیم باهم میان کوهستان های افسانه‌ای که از آنها در کتاب هایمان یاد شده قدم بزنیم.
    دست هایم را رها نکن تا شاید بشود به تو لذت راه رفتن میان دشت بنفشه ها را هدیه بدهم؛
    دست های مرا بگیر،می‌دانم سردی‌شان ممکن است آزارت بدهد اما لطفا دستانم را بگیر تا تورا تا زیر باران بکشانم و آواز قطره هارا برایت بخوانم..
    میدانم کمی خسته و آشفته ای،اما دستانم را بگیر،آنهارا گرم نگه میدارم تا خستگی ات را در کنند!
    دست هایم را که بگیری،قول می‌دهم تورا به دیدار زندگی ببرم
    نجوای بی پروا را در گوشت زمزمه میکنم و با آن برایت میرقصم تا ببینی دیدار با زندگی به همین آسانیست!..بیا تا برقصیم در یک یک چهار راه های پاریس،بیا در قایق های پارویی ونیز عکاسی کنیم،به من فرصت بده که دنیایم را نشانت دهم؛
    آسان است..
    بیا دستانم را بگیر،این خدا به تو یک زندگی بدهکار است غریب آشنا:)♡
    •••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
    خوش آمدید،اینجا متعلق به انسانیست که گه گاهی شاید بتواند با یک لیوان شربت توت فرنگی شما را به سفر های دور و درازی ببرد!シ︎
    لطفا در اینجا،هرچه نقاب برای خود ساختید را در هم بشکنید و خودتان باشید..
    ورودتان را به دنیایی گاه کهکشانی،گاه بارانی و گاهی کوهستانی خوش آمد میگویم
    《لطفا پیش از ورود خود را در قسمت معرفی،معرفی نمایید!》
    کلمات کلیدی
    Hb