۵۷ مطلب با موضوع «‹چه می‌گذرد بر من؟» ثبت شده است

?What if I Told you that I love you

 

 

?What If I Told That I Love You

چی میشه اگه بهت بگم عاشقتم؟

?Would You Tell Me That You Love Me Back

توعم بهم میگی که عاشقمی؟!

?What If I You Told You That I Miss You

چی میشه اگه بهت بگم دلم برات تنگ شده؟

?Would Tell Me That You Miss Me Back

بهم میگی که توعم دلت برام تنگ شده؟:)

 

از وقتی ب دنیا اومدم چیزای مختلفی رو تجربه کردم. نمیدونم چند نفرتون وایولت رو دیدید،انیمش رو میگم،ولی من همیشه مثل اون دنبال معنای یه واژه ساده که شاید برای خیلیاتون آنچنان مشکل میاد میگشتم..

"عشق"

همیشه دلم میخواست بدونم چه شکلیه،چه بویی داره،چه مزه ای داره،بار اول فکر کردم شکل دریاست با رایحه موج ها و ساحل قشنگش

بار دوم خیال کردم شبیه جنگله با بوی نم بارون و مزه آب های زلالش

بار سوم..

بار سومی در کار نبود!

بار سوم فهمیدم عشق پیچیده نیست،بار سوم فهمیدم عشق استرس و رنج و درد نیست؛

بار سوم خیلی چیز هارو متوجه شدم

بار سوم فهمیدم عشق خیلیم پیچیده نیست،میتونه شبیه کسی باشه که هرگز سختی و مشکلی توی هم کلام شدن باهاش نداشتی 

هرگز نشد درد هاتو ازش مخفی کنی

هرگز نشد چشم هاتو ازش بپوشونی

هرگز نشد پیشش آروم نگیری!

فهمیدم لازم نبود سال ها به دنبال معنی این کلمه ۳ حرفی باشم

فهمیدم شبیه اونه.

نمیخوام موجب حالت تهوعتون بشم و خیلی رمانتیک بازی در بیارم چون خیلی زیاد اهلش نیستم ولی فهمیدم اینهمه گشتن توی عمق اقیانوس ارزش پیدا کردن یه صدف تو قلب ماسه ها رو داشت

شاید تو راه گشتن داخل این اقیانوس نفس کم آورده باشم،زخمی شده باشم،ناامید شده باشم،ولی اون صدف انقدر زیبا بود که تا چشمم بهش افتاد جامه خستگی از تنم فرار کرد!

نمیدونم قراره چه واکنشی نشون بدید..خیلیاتون بی شک باور نمی‌کنید و می‌خندید و رد میشید

خیلیاتون شاید شوکه شید

خیلیاتون هم بهم بگید احمق

اما خب حرفایی که دارم تو این لحظه میزنم نتیجه یک شب یا دو شب نیستن!

نتیجه چندین ماه صبر و مزه مزه کردن یه احساس تازه‌ان 

پس با همه وجودم از این احساس محافظت میکنم")

نمیدونم دیگه چی بگم با استرس و دستای خیس شده دارم تایپ میکنم فکرشم نمیکردم کام اوت انقدر سخت باشه سلین و هیون ری چطوری تونستید کام اوت کنید راحت؟)xD 

این وسط باید از آنیما هم تشکر کنم..دختر قشنگم")درواقع بیشتر این چیزا کار اون بود..اون تونست دوتا قلب رو بهم گره بزنه و ممنونشم!

از هیونگ و زن داداش عزیز هم تشکر میکنم که بر ما جرأتی برای کام اوت بخشیدند"-"xDD

و..فکر نکنید اهل چندش بازی ایم ما،این پست الان توسط همون بچ سم میشه کامنت هاش..

و خلاصه ک آره...مرسی:")♡

 

 

 

 

  • ۴
  • نظرات [ ۸۳ ]
    • Chomion
    • شنبه ۱۳ فروردين ۰۱

    پستی سراسر چرت و پرت:عروسی"-"

    خب بنده دوباره اومدم با از سری پست های چرت و پرتم اما نهراسید،ب زودی چند پست مفید هم خواهم گذاشت'-'

  • ۷
  • نظرات [ ۳۳ ]
    • Chomion
    • دوشنبه ۸ فروردين ۰۱

    جوونه زدن بهار مبارک=')

    ~بِمآنَد بَرآیِ یآدِگآرシ︎~

    ------------------------------------

    نو بشویم

    نه تنها لباس هایمان

    نه تنها خانه هایمان

    بلکه دل هایمان؛

    دنیایمان،هرچقدر خاکستری

    اندکی رنگ بهار به خود بگیرد=)

    نو شدن دنیا هایمان مبارک.

    null

    خب..۱۴۰۰ سال عجیبی بود برای من،من توی ۱۴۰۰ رشد کردم،بزرگ شدم،شکستم،جوونه زدم،و هزاران تجربه و احساس دیگه برام رخ داد.

    ۱۴۰۰ برای من هرگز فراموش نمیشه یادم نمیره توش بزرگ شدم اندازه چندین سال!

    دلم میخواد ۱۴۰۱ برای تک تکمون همین باشه.

    نمیگم توش فقط بخندید،نه!توش اشک بریزید،گریه کنید،بشکنید،تا یاد بگیرید

    تا تجربه کنید

    تا بفهمید ته هر شکستگی همینه،نو شدنه

    تا بفهمید دنیا تا بوده همینه

    دلم میخواد زیبا ترین لبخند هارو توی ۱۴۰۱ بزنید=)

    دلم میخواد زیبا ترین لحظات رو بسازید 

    دلم میخواد گرد و غبار از دلاتون پر بکشه و بره..

    هرکدومتون اگه دنبال یه شروع جدید بودید برای تغیر زندگیتون تا به حال،این یه شروع جدیده:")

    امیدوارم دلای کوچولوی قشنگتون شاد باشه تو سال جدیددد^^

    و امیدوارم اگر تا به حال دلخوری ای از من به دل داشتید تا به حال از یاد ببرید:>

    دوستتون دارم♡

    -۱۴۰۰/۱۲/۲۹-

     

  • ۱۱
  • نظرات [ ۲۸ ]
    • Chomion
    • يكشنبه ۲۹ اسفند ۰۰

    روزمرگی ای که شبیه روزمرگی نیست و به پر‌ حرفی شباهت دارد"-"

     

    من اومدم با قسمتی از روز/روز ها نویسی های چرندم؛خب من خیلی اهل گفتن از روزم و روز نویسی و این چیزا نیستم با خودم میگم خب ک چی ب فالوور هات چ ربطی داره دقیقا ک تو چیکار میکنی و در چ حالتی دقیقا¿ولی ب این نتیجه رسیدم که گاهی انقدر حرف نمیزنم که دیگه ب مرز ترکیدن میرسم"-"\سووو این شما و این روز نویسی های چرت چومی"-"

    null

  • نظرات [ ۱۶ ]
    • Chomion
    • شنبه ۲۸ اسفند ۰۰

    آرزو؛

    00:00

    برای قلب های مرده آرزو کردن معنایی نداره

    عجیبه که قلب مرده‌ی یه ستاره‌ی آرزو چطور میتونه دوباره زندگی کنه..

    اگه میشد اسمت رو زندگی‌ انتخاب میکردم

    زندگی دوباره برای ستاره‌ی آرزو یا..مرگ!

    امشب اولین شبیه که من آرزویی دارم.. 

    ستاره های آرزو نباید آرزویی داشته باشن ولی من با تو آرزو کردن و یاد گرفتم زندگی کوچک من

    امشب

    برای روح هامون دعا میکنم..تو حتی دعا کردن رو هم بمن یاد دادی!

    پس امشب..به ستاره‌ی آرزویی نگاه میکنم که شاید مرده باشه ولی بیا با نور امید و عشقمون زنده‌اش کنیم

    بیا بهش نگاه کنیم و برای روح هامون آرزو کنیم

    آرزوی تو نمیدونم چیه ولی من؟آرزو میکنم روزی برسه که روح هامون توانایی جدا شدن از هم رو نداشته باشن!

    وقت کمه..

    چشمامو میبندم 

    سه شماره میشمارم

    نفس عمیق میکشم

    از بین تک تک آرزو های توی دریای پر تلاطم ذهنم 

    تورو انتخاب می‌کنم

    حالا تصمیممو گرفتم!

    من تورو آرزو میکنم:)

    حتی اگه بر آورده نشدنی ترین آرزوی جهان باشی؛

     

     

    راستی..بیاید آرزو کنید:")هر آرزویی ک دارید.

     

  • ۷
  • نظرات [ ۶۶ ]
    • Chomion
    • جمعه ۱۵ بهمن ۰۰

    روزمرگی ای پر از پر حرفی

    خب حقیقتا از اینکه همیشه بشینم راجب اینکه روزم/روز هام چطور میگذرن یا گذشتن تو عمومی حرف بزنم خیلی خوشم نمیومد.

    همش فکر میکردم یا شایدم میکنم که کسی که داره اینارو میخونه پوکر فیس به صفحه گوشی نگاه میکنه و میگه:خب که چی؟بمن چه الان دقیقا¿

    ولی خب..شاید یاد گرفته باشم یکمم به دل خودم راه بیام نه..؟

    دلم خواست راجب مزخرف گذشتن این چند روزم و شاید اتفاقاتش تو وبلاگی ک مطمئنم شاید ۳ سال دیگه وقتی ببینمش کلی خاطره  برام زنده میشه بنویسم.

    ممکنه چسناله هم بشه ولی خب بیاید قبول کنیم منم حق دارم یه بار بر طبق دلم پیش برم هوم¿و اجباری به خوندن این پست نیست فقط میخوام این روزا ثبت شن،روز های عجیبی بودن..

  • ۵
  • نظرات [ ۱۶ ]
    • Chomion
    • جمعه ۸ بهمن ۰۰

    پرت و پلا نویسی های کاملا بی مفهوم پارت هزارم.

    هرگز خودم رو در حدی ندیدم تا نصیحتی به کسی بکنم 

    ولی رفیق،همشهری،آشنا،غریب،عزیز،برادر،خواهر

    انقدر خودتو خسته نکن!

    انقدر برای این دنیا خودتو به هر دری نزن

    تهش تو میمونی و کسی که هرچی بهش دست تکون میدی جوابت و نمیده و حتی زبونش رو هم نمیفهمی

    و متاسفانه اون خودتی!

    گاهی بزار رو استپ همه چیزو

    هیچکس،هیج چیز،قرار نیست تورو ببینه

    قرار نیست کسی ببینه که تو چطور خودتو برای جهان به در و دیوار کوبیدی و تهش بدن آسیب دیده‌‌ات جلوی چشم همه قرار گرفت و با انزجار از روش رد شدن و گفتن:

    "چقدر ناامید و خسته و شکسته‌است،وای خدا زیادی ضعیفه،بیچاره!"

    هیچوقت کسی تورو نمیبینه

    حتی اگه خون از لای پلک های رنگ پریده‌ات جاری بشه

    هیچکس قرار نیست ببینه

    حتی اگه قلبت براشون بتپه

    هیچکس قرار نیست ببینه.

    و در نهایت،تویی که در چشم خودت همون واژه‌ی اضافیِ دنیا دیده میشی!

    و از صمیم قلب برات آرزو میکنم،کاری نکنی که روزی دلتنگ خودت بشی.

     

    • Chomion
    • جمعه ۱ بهمن ۰۰

    ("=The sky

    ارغوان

    شاخه‌ی همخونِ جدا مانده‌ی من!

    آسمان تو چه رنگ است امروز؟

    _هوشنگ ابتهاج

    تنها قشنگی امروز آسمونش بود و بس

    قشنگ ترین و نارنجی ترین نارنجی ای بود که تاحالا دیدم=)

  • ۱۱
    • Chomion
    • جمعه ۳ دی ۰۰

    جنون۲


    در اتاقت و بستم و بیرون اومدم
    مثل هرروز،مثل دیروز بودی
    مثل دیروز حالت خوب نبود
    مثل این چند وقت اخیر
    فریاد میزدی،گریه میکردی،ازم میخواستی ازت متنفر شم
    تو خیابون زیر چتر خیسم که راه میرفتم تموم عابر ها با انگشت نشونم میدادن میتونستم پچ پچ هاشونو بشنوم که از هم میپرسیدن چرا هنوز کنارتم و ترکت نمیکنم؟چرا منم نمیشکنم؟چرا منم فریاد نمیزنم؟قلبم..قلبم چطور متلاشی نمیشه و تیکه هاش زیر قدم های آرومت نمیریزه؟!
    اما اونا نمیدونن،نمیدونستن من توی دیوونه رو به جهانی عاقل ترجیح میدم
    من توی شکسته رو به تموم بنفشه های سالم و خوش بو ترجیح میدم
    من توی خسته رو به تموم تازه نفس های مجنون ترجیح میدم
    نمیدونستن من نبود تو زیر چترم و بودنت تو قفس تنهایی خودت رو به تموم عاشق هایی که زبر یه چتر باهم قدم میزنن ترجیح میدم
    چون تو،تو بودی،قشنگ ترین شکستنی دنیا
    بوسیدنی ترین بنفشه‌ی دنیا
    نوازش کردنی ترین زخمی دنیا
    گاهی با مشت به سینه‌ی خودم میکوبم و از خودم میپرسم چرا نمیتونم کمی بی تفاوت باشم
    نسبت به اشک هات
    اشک هات مگه چی دارن که قلبمو میسوزونن؟
    مگه چشم هات چی دارن که زمان هامو جا به جا میکنن؟
    نه..‌تو نه مجذوب کننده بودی نه زیبا ترین عشق دنیا بودی و نه زیبا ترین انسان روی زمین،چهره ای معمولی داشتی،چهره ای که ازش متنفر بودی
    تو مجذوب کننده نبودی ولی من عاشقت شدم،چون تو روح زخمی منو بغل کردی و بوسیدی
    رد بوسه‌ات هنوز روشه چکاوک،میدونستی؟هنوز ردش روشه و من نگاهش میکنم.
    ازم میخوای برام مهم نباشه ولی تو تنها دیوانه‌ای هستی که میتونم اشک هاشو به جون بخرم
    نه..نه این یه داستان عاشقانه نیست چکاوک! هیچ داستان عاشقانه‌ای در کار نیست
    تو نه ژولیتی،نه اوژنیِ ناپلئونی،نه لیلیِ مجنونی،نه شیرینِ فرهادی
    من؟من نه رومئو‌ام،نه ناپلئونِ دزیره،نه مجنونِ لیلی،نه فرهادِ شیرین
    ما هیچی جز دو انسان نیستیم
    ما حتی عاشق نیستیم
    ما..ما چی بودیم؟فقط یادمه آخرین باقی مانده‌ی روح همو در آغوش گرفتیم،تو خودت رو به روحم پیوند زدی
    و حالا که روحت مریضه از من میخوای رهات کنم،ولی دیره،دیره..روح تو روح منه زیبا! یا باهم خوب میشیم
    یا..باهم میمیریم!
    تو طوری به رگ هام نفوذ کردی که حس میکنم از ابتدا تنها تو بودی و آفرینش من باهات گره خورده
    بهت که گفتم،داستان ما داستان عاشقانه‌ای نیست
    تهش پایانه،پایان سرتاسرشه،تو تهش دست ژنرال خودت رو میگیری و من میشم قسمت روشنی از گذشته‌ات
    من؟شاید دست اوژنی یا ژنرال خودمو بگیرم و تو بشی روشن ترین قسمت گذشته‌ی من
    شاید هم تو تنها قسمت ژنرالی بشی و من قسمت آتیش ستاره هایی که روزی باهاشون آرزو میکردیم و حالا سوختن!
    من عشق رو توی تا ابد موندن نمیبینم چکاوک کوچک من
    عشق میدونی چیه؟
    عشق یعنی روحت رو بغل بگیرم،ببوسمش،بغض هات و بشکنم و نابود کنم،و بعد توی ترمیم شده رو بسپرم دست سرنوشت،و بعد اون سرنوشت یا تورو به خودم بر می‌گردونه،یا به مقصد اصلیت میرسونه
    اما تا اون روز هیچ دری رو اجازه نمیدم به روم ببندی!
    پشت این در میشینم،تک تک اشک هاتو میشنوم و براشون برای بار هزارم خورد میشم.
    چکاوک اگه توی سینه‌ام زندگی میکردی بی شک متعجب میشدی که با هر امیدت که ناامید میشد چطور سینه‌ام شروع به سنگین شدن و دردناک شدن میکرد!
    تو مجذوب کننده نبودی ولی قلب منو به راحتی به آتیش میکشیدی..چیکار میتونم بکنم؟ازت شکایت کنم؟بهت ناسزا بگم؟
    نه..نه نمیتونم! من فقط میتونم پشت در بسته‌ی اتاقت بشینم و به حرفات گوش بدم
    مثل همین الان
    ولی کاش میتونستی بدونی روحت رو به روحم دوختی!
    و این یه داستان عاشقانه نیست؛

     

     

    +این پست یه پست مشترک بود:")آنیما شروعش کرد و منم ادامش دادم...

    و بازم قراره ادامه پیدا کنه احتمالا

    +قسمت اولش اینجاست کلیک

    +و همانا نظر ندهندگان از اهل دوزخ خواهند شد"-"\

  • ۷
  • نظرات [ ۳۱ ]
    • Chomion
    • چهارشنبه ۱ دی ۰۰

    آهسته میروی..

    میروی..آهسته آهسته میروی و خود ۹۰ روز دلتنگی،آشفتگی،خاطره،لبخند،اشک،شادی و غم را خواهی برد.

    نمیدانم کدام نقاش بود که اینگونه عاشقت کرد که از فراغ دوری اش خزان شدی و خزانت را به دل هایمان هدیه دادی

    نمیدانم از فرط دوری کدام یک از رهگذرانت این چنین زرد و نارنجی گشتی 

    نمیدانم بوی باران هایت چه جادویی داشت که چشمان همه‌ی ما را مثل آسمان تر میکرد

    یا برگ های خشکیده ات به کدامین جادو گرفتار بودند که این چنین با قلب هایمان بازی می‌کردند 

    میروی،میروی و با خود روز هایی را میبری که رنگ تورا گرفته بودند

    اهل گریه و شیون برای رد شده ها نیستم،پشتت آبی میریزم و آرزو میکنم ۳۶۵ روز دیگر که آمدی،هم تو به رهگذر روز های خزان بودنت برسی،و هم من تکه‌ای از روحم را به خود بدوزم

    پاییز جان،خدانگهدارت زیبای خزان شده=)🍁

    null

    خب..پاییزم تموم شد رفت:")پاییزی که چه برای بعضیا دلگیر و چه برای بعضیا شیرین بود تموم شد و رفت..!

    توی طولانی ترین شب سال براتون بهترین لحظه هارو آرزو میکنم

    امشب یک دقیقه بیشتر بخندید،همو دوست داشته باشید و زندگی کنید!

    یلداتون مبارک=")♡

    ****

  • ۷
  • نظرات [ ۱۹ ]
    • Chomion
    • سه شنبه ۳۰ آذر ۰۰
    ..𝐼'𝑣𝑒 𝑏𝑒𝑒𝑛 𝑡𝑟𝑦𝑖𝑛𝑔 𝑎𝑙𝑙 𝑚𝑦 𝑙𝑖𝑓𝑒
    𝑡𝑜 𝑠𝑒𝑝𝑎𝑒𝑎𝑡𝑒 𝑡ℎ𝑒 𝑡𝑖𝑚𝑒
    𝑖𝑛 𝑏𝑒𝑡𝑤𝑒𝑒𝑛 𝑡ℎ𝑒 ℎ𝑎𝑣𝑖𝑛𝑔 𝑖𝑡 𝑎𝑙𝑙
    ...𝑎𝑛𝑑 𝑔𝑖𝑣𝑖𝑛𝑔 𝑖𝑡 𝑎𝑙𝑙,𝑦𝑒𝑎ℎ
    ••••••••••••••••••••••••
    دست های مرا بگیر..به تو قول خواهم داد که رهایش نکنم!
    دست هایم را بگیر تا شاید بتوانیم باهم میان کوهستان های افسانه‌ای که از آنها در کتاب هایمان یاد شده قدم بزنیم.
    دست هایم را رها نکن تا شاید بشود به تو لذت راه رفتن میان دشت بنفشه ها را هدیه بدهم؛
    دست های مرا بگیر،می‌دانم سردی‌شان ممکن است آزارت بدهد اما لطفا دستانم را بگیر تا تورا تا زیر باران بکشانم و آواز قطره هارا برایت بخوانم..
    میدانم کمی خسته و آشفته ای،اما دستانم را بگیر،آنهارا گرم نگه میدارم تا خستگی ات را در کنند!
    دست هایم را که بگیری،قول می‌دهم تورا به دیدار زندگی ببرم
    نجوای بی پروا را در گوشت زمزمه میکنم و با آن برایت میرقصم تا ببینی دیدار با زندگی به همین آسانیست!..بیا تا برقصیم در یک یک چهار راه های پاریس،بیا در قایق های پارویی ونیز عکاسی کنیم،به من فرصت بده که دنیایم را نشانت دهم؛
    آسان است..
    بیا دستانم را بگیر،این خدا به تو یک زندگی بدهکار است غریب آشنا:)♡
    •••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
    خوش آمدید،اینجا متعلق به انسانیست که گه گاهی شاید بتواند با یک لیوان شربت توت فرنگی شما را به سفر های دور و درازی ببرد!シ︎
    لطفا در اینجا،هرچه نقاب برای خود ساختید را در هم بشکنید و خودتان باشید..
    ورودتان را به دنیایی گاه کهکشانی،گاه بارانی و گاهی کوهستانی خوش آمد میگویم
    《لطفا پیش از ورود خود را در قسمت معرفی،معرفی نمایید!》
    کلمات کلیدی
    Hb